ملکالشعرا بهار:تیر و مرداد هم به بنده گذشت مدت حبس من تمام نگشت
❈۱❈
تیر و مرداد هم به بنده گذشت
مدت حبس من تمام نگشت
آب شد برف قلهٔ توچال
یخ فراوان نماند در یخچال
❈۲❈
خنکیهای قوم لیک بجاست
وز دل سردشان عناد نکاست
شد هوا گرم و گرم شد محبس
پخته گشتند مرغها به قفس
❈۳❈
دم به دم محبسی به حبس رود
لیک محبس فراختر نشود
حبسگاه موقتی تنگ است
همهجا بین حبسیان جنگ است
❈۴❈
در اطاقی که پنج شش گز نیست
شصت و نه محبسی نماید زیست
همه عریان ز شدت تب و تاب
گرد هم درتنیده چون گرداب
❈۵❈
پیر هفتاد ساله در ناله
همدمش طفل یازده ساله
آنیکی دزد و آن دگر جاسوس
وآن دگر، پار بوده نوکر روس
❈۶❈
آن یکی کرده با زنش دعوا
آن دگر قرض خود نکرده ادا
آن یکی هست مفلس ومفلوک
سند تابعیتش مشکوک
❈۷❈
دگری گفته من طلا دارم
در دل خاک گنجها دارم
لیک در پای میز استنطاق
کرده حاشا ز فرط جهل و نفاق
❈۸❈
نک دو سال است کاندرین دهلیز
می کند جان و میخورد مهمیز
کامنت ها