ملکالشعرا بهار:شب بدیدم در آن سرا تختی پهلوی تخت، مرد بدبختی
❈۱❈
شب بدیدم در آن سرا تختی
پهلوی تخت، مرد بدبختی
گفتم این تازه کیست گشته پدید
گفت شخصی: مؤسس ناهید
❈۲❈
روز دیگر ز تنگی مسکن
گشت ناهید همطویلهٔ من
گفتمش: السلام رند دغا
توکجا این حسابها زکجا
❈۳❈
گر کسی گوهر مدیحی سفت
گه گهی هم حقیقتی میگفت
توکه پا تا به سر مدیح شدی
صاحب منطق فصیح شدی
❈۴❈
پهلوی را به عرش بنشاندی
هم خدا هم پیمبرش خواندی
خوب تشخیص داده بودی تو
پا به قرص ایستاده بودی تو
❈۵❈
با تو آخر چرا چنین کردند
چوب قهرت درآستین کردند
گفت من نیز چون تو حیرانم
سبب حبس خود نمیدانم
❈۶❈
نامهام بود مدتی توقیف
تا برفت ازمیان بزرگ حریف
چون که تیمورتاش گشت نگون
ماه من آمد از محاق برون
❈۷❈
نشرکردم شمارهای سه چهار
سر بهسر مدح شاه دولتیار
باز هم تر شد از قضا درِ من
به وبال اوفتاد اختر من
❈۸❈
در شمیران خزیده بودم من
پای منقل لمیده بودم من
مینمودم حساب آینده
کلکم گشت ناگهان کنده
❈۹❈
گشته با ما شریک زندانی
یک نفر نایب خراسانی
گرچه خود نایب پلیس است او
با من این روزها انیس است او
❈۱۰❈
زن روسی گرفته در مشهد
مورد سوءظن شدست و حسد
اینک او را به ری کشاندستند
وندرین حجرهاش نشاندستند
❈۱۱❈
کار او شاهنامه است و دعا
آن برای خود این برای خدا
چون خراسانی و پدردار است
بر دلم حشر او نه دشخوار است
❈۱۲❈
هرکه از مردم خراسانست
دارمش دوست گرچه افغانست
زان که افغانی و تخاریزاد
همه ایرانیاند و پاک نژاد
❈۱۳❈
دین جدا کردمان ز یکدیگر
لعن حق باد بر نفاق بشر
کامنت ها