ملکالشعرا بهار:ماه مرداد چون به پایان شد اثر شفقتی نمایان شد
❈۱❈
ماه مرداد چون به پایان شد
اثر شفقتی نمایان شد
لیک لطفی که بدتر از قهر است
پادزهری که بدتر از زهر است
❈۲❈
گفت با من رئیس شعبهٔ چار
که رسیده است حکمی از دربار
که ز تهران برون فرستیمت
خود بفرمای چون فرستیمت
❈۳❈
جز خراسان که نیست رخصت آن
به کجا رفت خواهی از تهران؟
گفتم ارنیست رخصت مشهد
حبس بهتر مرا ز نفی بلد
❈۴❈
میتوانم در آن شریف مقام
زندگانی کنم بر اقوام
لیک جای دگر غریب افتم
از همه چیز بینصیب افتم
❈۵❈
که مرا نیست خانه و لانه
نه اثاثی فراخور خانه
هم نه آزادیئی که کارکنم
خوبش را صاحب اعتبارکنم
❈۶❈
پس همان به که اندرین محبس
بگذرانم بسان مرغ قفس
وز سر شوق هفتهای یکبار
زن و اطفال راکنم دیدار
❈۷❈
گفت ناچار بایدت رفتن
امر دربار را پذیرفتن
چار ناچار چون چنان دیدم
اصفهان را به حبس بگزیدم
❈۸❈
گفتم این شهر شهر شاهانست
جای یاران و نیکخواهانست
اصفهان نیمهٔ جهان گفتند
نیمی از وصف اصفهان گفتند
❈۹❈
دوستانی عزیز دارم نیز
چیست بهتر ز دوستان عزیز
خواستم رخصتی که در این حال
بروم شب به نزد اهل و عیال
❈۱۰❈
چون که بود از وظیفه ی مردی
خواستمزوبهحجبو خونسردی
کاز پس پنجماهه رنج فراق
امشب از جفت خود نباشم طاق
❈۱۱❈
گرچه بود آن وظیفه اخلاقی
نپذیرفتش از قرمساقی
عصر زی خانه رهسپر گشتم
شب دوباره به حبس برگشتم
❈۱۲❈
ظهر فردا سوار فُرد شدم
تا صفاهان ز صدمه خرد شدم
در صفاهان شدم به خانهٔ صدر
شیخ عبدالحسین عالی قدر
❈۱۳❈
میهمان کرد بنده را چل روز
شرمسارم ز لطفهاش هنوز
دوستانی در اصفهان دارم
که ز هر یک صد امتنان دارم
❈۱۴❈
عرضه کردند بر من آن احباب
آن یکی خانه وان دگر اسباب
سیدی نام او به علم علم
خانهام داد از طریق کرم
❈۱۵❈
آن یکی پرده داد و قالیچه
دگری فرش داد و قالیچه
سر و سامانکی به خود دادم
پس پی بچهها فرستادم
❈۱۶❈
کودکان آمدند با مادر
لَله و دایه، کلفت و نوکر
خانهام بود برکرانه شهر
کرد ازین رو پلیس با من قهر
❈۱۷❈
لاجرم دزد زد به خانهٔ ما
کرد پر شیون آشیانه ی ما
دزد کز جانب پلیس آید
هرچه کالا برد نفیس آید
❈۱۸❈
لیک گفتند این مثل زین پیش
نبرد دزد خانهٔ درویش
دزد دانا به گنج و کان زندا
دزد ناشی به کاهدان زندا
❈۱۹❈
چون بدانستم این معامله چیست
وان اداهای ابلهانه ز کیست
به سرایی شدم که هست ایمن
من ز نظمیه و پلیس از من
❈۲۰❈
هست آزادهای صفاهانی
نیکمردی به نام سلطانی
نیکبختی رفیق و خوش محضر
دوستدار کمال و اهل هنر
❈۲۱❈
هم خردمند و هم سخندانست
با سواد است و عین انسانست
خانهٔ خویش را به من یله کرد
از کرم با خدا معامله کرد
❈۲۲❈
نیز چون یافت تنگدستی من
گفت تقدیم تست هستی من
این تعارف ازو نپذرفتم
جز دو پنجاه قرض نگرفتم
❈۲۳❈
لیک روحم رهین همت اوست
گردنم زبر بار منت اوست
خاندان امین به من یارند
همه چون «اعتماد تجارند»
❈۲۴❈
وز پزشکان چو مصطفی و امین
غث معنی ز هر دو گشته سمین
دوستان دگرکه تا هستم
به عنایات جمله پا بستم
کامنت ها