ملکالشعرا بهار:چون که نومید بودم از تهران بود قرضم فزون و فرع گران
❈۱❈
چون که نومید بودم از تهران
بود قرضم فزون و فرع گران
دیدم از رهن دادن اسباب
کار مخلص شود عظیم خراب
❈۲❈
زن خود را به رَی فرستادم
از خود او را وکالتی دادم
کز ره بیع خانه و کالا
قرضها را کند تمام ادا
❈۳❈
دختری خرد دارم و پسری
سال این چار وپنج آن دگری
دو فرشته دو نازنین دو ظریف
دوگل تازه و دو مرغ لطیف
❈۴❈
هر دو هملانهاند و همبازی
کرده با هم به بازی انبازی
قوت قلب و لذت بصرند
مونس جان مادر و پدرند
❈۵❈
این دو قسمت شدند وقت سفر
پسر اینجا بماند و شد دختر
من ز هجران دخت در تب و تاب
مادر از هجر پور، دیده پر آب
❈۶❈
ای رهانندهٔ سیه روزان
رحمتی کن بر این دل سوزان
ما دوتن بیگناه و مظلومیم
همچو اطفال خویش معصومیم
❈۷❈
خود تو آگاهی از حقایق امر
گنه زید و بیگناهی عمر
خود تو دانی که این گروه فقیر
من و چون من هزار خیل، اسیر
❈۸❈
این همه ظلم چون پسندی تو
دست ظالم چرا نبندی تو
زن و مردی که نان به خلق دهند
هرچه آید به کف به سفره نهند
❈۹❈
روزتا شب به خوف وبیم چرا؟
خستهٔ مردم لئیم چرا؟
زن ومردی که کودکان دارند
دل یک مورچه نیازارند
❈۱۰❈
از جهان خوش به کودکانی چند
تربیت کردن جوانی چند
زن گرفتار بچه پروردن
مرد مشغول تربیت کردن
❈۱۱❈
من نگویم ادیب و دانایم
ادبآموز و کشورآرایم
کم از این لااقل که من پدرم
پدر پنج دختر و پسرم
❈۱۲❈
با چنین کس چنین جفا نکنند
بیگناهیش مبتلا نکنند
ور بود این پدرگنه کاری
چیست جرم کسان او باری
❈۱۳❈
هفت مه زین عزیمتم شده طی
خانهام بیاجاره ماند به ری
که بزرگان کشور و اعیان
بیم دارند از اجاره ی آن
❈۱۴❈
اینت دژخیمی و دژآگاهی
اینت نامردمی و بدخواهی
بنگر این عنف و بد مذاقی را
هم بر این کن قیاس باقی را
❈۱۵❈
الغرض ای خدای نادیده
از تو چیزی کسی نفهمیده
هر به چندی ددی برانگیزی
دد نابخردی برانگیزی
❈۱۶❈
مردمان را کنی دچار ددان
بخردان را شکار بیخردان
چون که کار ددان به گند افتاد
خشت آن دسته از خرند افتاد
❈۱۷❈
بار دیگر خری برون آری
یا ز خر بدتری برون آری
عاقلان را کنی اسیر خران
عارفان را دچار بیخبران
❈۱۸❈
اگر این است حال جمله کرات
هست یکسان نجوم با حشرات
همه لغوند عاقل و معقول
منطقی نیست آکل و ماکول
❈۱۹❈
گه بسازی گهی خراب کنی
وز میان بدتر انتخاب کنی
چیره سازی معاویه به علی
خون کنی در دل علی ولی
❈۲۰❈
بر بهین فرد زادهٔ عترت
پور مرجانه را دهی نصرت
جیش چنگیز را کنی یاری
خون ایرانیان کنی جاری
❈۲۱❈
موجبات و علل بپا سازی
جنگ بینالملل بپا سازی
هرچه جنس بشربه جدکوشد
عاقبت جام بدتری نوشد
❈۲۲❈
در تقلا چوگاو عصاری
همه بر گرد خویشتن ساری
اختیار جهان اگر با تست
از چه رو کارهاست ناقص و سست
❈۲۳❈
ور ترا بر زمانه نیست نگاه
چیست پس فرق بنده با الله
ما بهشت ترا نمیخواهیم
سرنوشت ترا نمیخواهیم
❈۲۴❈
فقرو ثروتبهشت و دوزخ تست
بین این دو مقام برزخ تست
در ببند این بهشت و دوزخ را
بی دخالت گذار برزخ را
❈۲۵❈
هر زمان سایهای میار برون
شخص پر مایهای میار برون
نه همین از تو خون به دل داریم
که ز ظل تو نیز بیزاریم
❈۲۶❈
«ظل» خود را گمار بر خورشید
تا ز ظل تو بفسرد جاوید
بفسرد، یخ کند، سراب شود
وین نظام کهن خراب شود
❈۲۷❈
همه برهم خورند این حشرات
حشراتی که خواندهایم کرات
آه ازین سایههای بیمایه
از سر دهر دور این سایه
❈۲۸❈
بارالها به حق هشت و چهار
سایهات را ز فرق ما بردار
آنچه گفتم تمام طیبت بود
نز سر جهل و شک و رببت بود
❈۲۹❈
علمما ناقصاستوصبر کماست
عمر محدود و رنج دمبدمست
پای بینیم و سر نمیبینیم
قفل بینیم و در نمیبینیم
❈۳۰❈
همه بینیم جز وی از آغاز
غافل از روزگارهای دراز
گر از آغازمان خبر بودی
ور به فرجاممان نظر بودی
❈۳۱❈
هرگز این کاستی نمیدیدیم
بجز از راستی نمیدیدیم
پیش خرُم،جهان خوش و نیکست
نزد غمگین، زمانه تاریک است
❈۳۲❈
گر به ما بد رسدگناه از ماست
ور رسدنیکیآنزسوی خداست
کامنت ها