ملکالشعرا بهار:گرگ خوبی ز پردلان گروه با پلنگی رفیق شد در کوه
❈۱❈
گرگ خوبی ز پردلان گروه
با پلنگی رفیق شد در کوه
شده ز اخلاص، یارغار پلنگ
خورشش بودی از شکار پلنگ
❈۲❈
بهر مخدوم خود به پنهانی
مینمودی شکار گردانی
آهوان را نویدها دادی
به سوی غارشان فرستادی
❈۳❈
بز و پازن ز کوه میراندی
خر و گاو از طویله میخواندی
همه را با فسون وبا تدبیر
می کشاندی به صیدگاه امیر
❈۴❈
بد در آن غار لانهٔ موشی
هریکی موش چند خرگوشی
نگرفتی پلنگ شیر شکار
از سر مرحمت به موشان کار
❈۵❈
لیکن آن کهنه خادم ظلمه
میرساندی به موشها صدمه
تا که روزی پلنگ خرم بود
یار غارش قرین و همدم بود
❈۶❈
اندکی با رفیق گرم گرفت
یار غارش حلیم و نرم گرفت
یار نادان به حیله و نیرنگ
خواست گردد سوار پشت پلنگ
❈۷❈
دد زکبر و سخط بدو نگرید
با سرپنجه خشتکش بدرید
ازپی کشتنش نشد رنجه
دور کردش به نیم سرپنجه
❈۸❈
کرد او را ز غار خویش برون
گشت آن یار غار، خوار و زبون
سوی ده زآن نشیمن ممتاز
با نشین دریده آمد باز
❈۹❈
رفت تا مرهمی به ریش نهد
دارویی بر نشین خویش نهد
موشهایی کزو غمین بودند
راه و بیراه در کمین بودند
❈۱۰❈
چون که باکون پارهاش دیدند
از پی انتقام جنبیدند
موش، عاشق بود به زخم پلنگ
میکند سوی زخمدار آهنگ
❈۱۱❈
گر برآن زخم آید و میزد
خسته از جای برنمیخیزد
من شنودستم این سخن ز استاد
عهد با اوست هرچه باداباد
❈۱۲❈
بوالفرج نیز قطعهای دارد
وندر آن این حدیث بگزارد
الغرض موشی از میان خیزید
نیمشب بر جراحتش میزید
❈۱۳❈
زخم ناسور گشت از آن زهراب
شد بنای وجود مرد خراب
مرد و کردند در زمین چالش
رو ز موشان بپرس احوالش
❈۱۴❈
آن وزبری که نیست مردمدار
بهتر از اوست گرگ مردمخوار
وای آن کو به پشتوانی شاه
بر رعیت کند به کبر نگاه
❈۱۵❈
دل مخلوق را بیازارد
تا دل شاه را نگهدارد
چون درافتاد بر زبان عوام
آخر از شاه بشنود دشنام
❈۱۶❈
شه چودشنام داد و راند از در
میهمان میشود به قصر قجر
چون که در قصرگشت جای بجا
تیز آخر دهد به مرگ فجا
❈۱۷❈
وان که آمد به نزد خلق عزیز
احترامش کنند شاهان نیز
وگر ازشاه بشنود دشنام
آفرینش کنند خیل انام
❈۱۸❈
جانش این آفرین نگهدارد
عزّتش را همین نگه دارد
کامنت ها