ملکالشعرا بهار:پس ره نمرهٔ دو پیمودم زان که خود راه را بلد بودم
❈۱❈
پس ره نمرهٔ دو پیمودم
زان که خود راه را بلد بودم
ایستادم به پیش آن درگاه
چه دری، لا اله الا الله!
❈۲❈
دخمهای تنگ و سوبهسوی و نمور
واندر آن دخمه چند زندهبهگور
هر یکی در کریچهای دلتنگ
بسته بر رویشان دری چون سنگ
❈۳❈
داشت دهلیزی و بر آن دهلیز
بود بسته دری ز آهن نیز
به درون رفتم از همان در، من
که بدم رفته بار دیگر، من
❈۴❈
گرد برگشتم از یکی رهرو
پیش سمجی که بود مسکن نو
بر در نمرهٔ یک استادم
وان قلاوور را فرستادم
❈۵❈
تا بگوید ز خانهام باری
بستر آرند و فرش و ناهاری
پس نگه کردم اندر آن دالان
دیدم آنجا گروهی از یاران
❈۶❈
هریک استاده گوشهای خسته
چند تن در به رویشان بسته
میر مخصوص کلهر و خسرو
چندی از دوستان کهنه و نو
❈۷❈
شده هر یک به دیگری مأنوس
پنج شش سال هر یکی محبوس
میرکلهر نمود از سختی
ناله، وز روزگار بدبختی
❈۸❈
گفت شش سال بودم اندر بند
چار دیگر بر او برافزودند
چون شود مرد لشگری قاضی
شود انسان ز قاضیان راضی
❈۹❈
کلبهٔ عهد پیش را دیدم
خوردم آنجا ناهار و خوابیدم
ظاهراً تازه همتی کردند
وان قفس را مرمتی کردند
❈۱۰❈
پاک و بی گرد و آب و جارو بود
مبرزش نیز پاک و بیبو بود
هان و هان تا مگر نپنداری
که اطاقیست خوب و گچکاری
❈۱۱❈
عرض و طولش چو تنگنای عدم
سه قدم طول بود در دو قدم
بهتر از زنده در چنین مرقد
آن که مرده است و خفته زیر لحد
❈۱۲❈
نبود کار مرده جنبیدن
نیست محتاج خوردن و ریدن
هست، تا هست آدمی زنده
گاه جنبنده گاه ریزنده
❈۱۳❈
عادت آدمی است آمیزش
خور و خفتار و جنبش و خیزش
این همه در یکی کریچهٔ تنگ
گفتنش نیز هست مایهٔ ننگ
❈۱۴❈
با بشر هیچ کس نکرده چنین
حیوان نیز نیست درخور این
بود اندر زمانههای قدیم
گاهگاهی چنین عذاب الیم
❈۱۵❈
لیک در دورهٔ تمدن و دین
با بشر کس نکرده است چنین
تازه این جایگاه احرار است
وای از آنجا که جای اشرار است
کامنت ها