ملکالشعرا بهار:خود شنیدی حدیث عوج عناق وان سهمناک مردم عملاق
❈۱❈
خود شنیدی حدیث عوج عناق
وان سهمناک مردم عملاق
مردم پسر شجاعتی بودند
فوق عادت جماعتی بودند
❈۲❈
قدشان چون چنارهای کهن
سر و گردن چو برجی از آهن
هرچه امد به پیش میخوردند
وآنچه آمد بهدست میبردند
❈۳❈
تنهٔ گنده و شجاعت و زور
کرده بود آن گروه را مغرور
اعتنائی به کس نمی کردند
یکدم از جور بس نمی کردند
❈۴❈
چون به دلشان ستم قرار گرفت
عقل از آن مردمان کنار گرفت
دید کایشان تهی ز فایدهاند
همه بیرون ز عقل و قاعدهاند
❈۵❈
رفت نزدیک موسی عمران
گفت از این قوم داد من بستان
لاجرم بر چنان گروه دلیر
گشت مشتی جهود مفلس، چیر
❈۶❈
باغبان کاو به باغ گل کارد
علف هرزه را برون آرد
وان درختی که نیستش ثمری
افکنندش به تیشه یا تبری
❈۷❈
علف هرزه و درخت نرک
در گلستان نمی کشند سرک
چون که بودند ظلم کار و پلید
باغبان بیخشان ز باغ برید
❈۸❈
تو هم ای سفلهٔ خر مغرور
که شدی متکی به قوت وزور
مر مرا چه که زر چه داری تو
نیکنامی نگر چه داری تو
❈۹❈
شومی نفس خویشتن بینت
مرد وزن می کنند نفرینت
ترسم از شومی تو آخر کار
شود این مملکت به مرگ دچار
❈۱۰❈
کاین مثل سخت شهرهٔ دهر است
جهل یکتن، بلای یک شهر است
پادشه چون نمود نادانی
رویند کشوری به ویرانی
کامنت ها