ملکالشعرا بهار:دیدهام من ز بام آنجا را آن سیهچال عمرفرسا را
❈۱❈
دیدهام من ز بام آنجا را
آن سیهچال عمرفرسا را
تنگ و تاریک و سهمناک و قعیر
در و دیوارها سیاه چو قیر
❈۲❈
کلبهها بیدریچه و روزن
تنگ و تاریک چون دل دشمن
روز و شب هم در آن سیاهمغاک
آب پاشند تا شود نمناک
❈۳❈
هست دهلیزی اندرین جا نیز
کلبهها هست در بن دهلیز
چون شود در به روی کس بسته
ریه زان بستگی شود خسته
❈۴❈
که هوا نیز اندر آن حبس است
نفس آنجا به حبس چون نفس است
نیست بین مبال و محبس، در
در مبالند حبسیان یکسر
❈۵❈
گر ترا حشر ساس و کیک هواست
شو بدانجا که شهرشان آنجاست
کامنت ها