ملکالشعرا بهار:چون رسیدم به چند میلی ری باد و باران وزبد پی در پی
❈۱❈
چون رسیدم به چند میلی ری
باد و باران وزبد پی در پی
شب تاربک و باد سرد وزان
کس و ناکس به قهوهخانه خزان
❈۲❈
بود گردونهایم جای نشست
خود و اطفالم اندر آن دربست
بار و کالای خانه بسته به هم
بار کرده در آن ز پشت و شکم
❈۳❈
رختخواب و مسینه و اسباب
جامهدان و لباس و فرش وکتاب
بود قصدم که هم در آن سر شب
بدوانیم سوی ری مرکب
❈۴❈
سی و شش ساعتست تاکه مدام
خواب بر چشم ما شدست حرام
باید امشب رسیم با خانه
تا نماییم خواب جانانه
❈۵❈
مام در انتظار طفلان است
(«مهری» از یاد مام گریانست
من ز بیخوابی وتعب خسته
دو شبانروز دیده نابسته
❈۶❈
تند راندیم با هزار امید
حسنآباد شد ز دور پدید
چند ماشین قطار استاده
همه از بهر حرکت آماده
❈۷❈
یکی آینده و رونده دگر
آن یکی لنگ و آن دگر پنجر
بر در قهوهخانه مردی چند
راهداری و رهنوردی چند
❈۸❈
روستایی گرفته بار الاغ
قهوهچی زر شمرده پیش چراغ
پاسبانی به کف گرفته تفنگ
شوفری با مسافران در جنگ
❈۹❈
بود قصدش که شب درنگ کند
وندر آن قهوهخانه لنگ کند
پاسبان با کمال بیدردی
بود ناظر ولی به خونسردی
❈۱۰❈
بیوهای زان شُفُر شکایت کرد
پاسبان از شُفُر حمایت کرد
که توقف در آن مغازهٔ دود
داشت از بهرشان فراوان سود
❈۱۱❈
چونبخوردند کودکان همه چای
به شوفر گفتم ای رفیق مپای
زود بنزین بریز و گاز بساز
که شبی تیره است و راه دراز
❈۱۲❈
که بهناگه یکی بیامد پیش
گفت باید کنیمتان تفتیش
چون که چیزی نبودم اندر بار
ننهادم به مشت او دینار
❈۱۳❈
گفتمش با لبی پر از خنده
بوی خیری نیاید از بنده
هرچه خواهد دلت پژوهش کن
چیزی ار یافتی نکوهش کن
❈۱۴❈
رفت و بگشود جمله بار مرا
سخت دشوار کرد کار مرا
بندها را زیکدگر ببرید
تنگها را چو رهزنان بدربد
❈۱۵❈
جامهدانهای من به خاک انداخت
بارها را ز هم پریشان ساخت
فرشها را به راه چید همه
رختها را به گل کشید همه
❈۱۶❈
کودکان را یکان یکان آورد
بغل و جیبشان تفحص کرد
داد آواز و زالی آمد پیش
تا زنان را همی کند تفتیش
❈۱۷❈
جست و پیمود آن تُنُکمایه
جیب و جوراب کلفت و دایه
بود زنبیلکی به بار اندر
شیشهٔ می در آن چهار اندر
❈۱۸❈
گفت می بیجواز ممنوع است
هست قاچاق و غیر مشرع است
گفتمش این شراب شیراز است
سالخوردهست و خانه انداز است
❈۱۹❈
این شراب از حکیم دستور است
داروی چند طفل رنجور است
گر به تهران شراب دارد باج
در صفاهان و پارس نیست خراج
❈۲۰❈
گفت از امروز کردهاند اعلان
باج دارد شراب اصفاهان
گفتم امروز اگر شدست اعلام
که می بیجواز هست حرام
❈۲۱❈
من دو روز است تا از اصفاهان
رخت بستم به جانب تهران
گفت بی فایدست چون و چرا
حکم قانون ندارد استثنا
❈۲۲❈
بایدت سر به حکم عرف نهی
پنج تومان و نیم جرم دهی
پس نشست و نوشت با مسمس
قصه را چند صورت مجلس
❈۲۳❈
چون به هریک نهاد صحه رئیس
صحه کردند پاسبان و پلیس
پنج تومان و نیم زر دادم
می و زنبیل هم بسر دادم
❈۲۴❈
جمع کردم، لبی پر از دشنام
رخت و کالای خود ز شارع عام
دو سه ساعت درین بسر بردیم
ساعتی نیز آب و نان خوردیم
❈۲۵❈
قهوهچی برد باقی زر و مال
ماندهٔ دزد را برد رمّال
چرب کردند سبلتی یاران
من و اطفال مانده در باران
❈۲۶❈
شب ما برگذشت از نیمه
کودکان خسته، من سراسیمه
برنشستیم از آن کریوهٔ آز
بگرفتیم پیش، راه دراز
❈۲۷❈
تا سحر چرت بود و خمیازه
تا رسیدیم ما به دروازه
ساعتی هم در آن مکان ماندیم
مبلغی سیم نقد افشاندیم
❈۲۸❈
تا از آن نقد، مهتر بلدی
نسیه سازد سعادت ابدی
بود القصه وقت بوق سحر
که نمودیم سوی شهر گذر
❈۲۹❈
با تنی خسته و خیال پریش
برسیدیم تا به خانهٔ خویش
لب چو از قند یار بوسه گشاد
تلخی این سفر برفت از یاد
❈۳۰❈
پس چندی، از انحصارکسی
آمد و خواست عذر رفته بسی
گشت خستو که آن پلید نژاد
زر ما برده از ره بیداد
❈۳۱❈
شیشههای شراب را آورد
پنج تومان و نیم را رد کرد
لیک افسون کان شراب لطیف
فاسد و ترش گشته بود و کثیف
❈۳۲❈
وان دغل کاردار کافر کیش
هست مشغول نابکاری خوبش
به خدایی که هست واقف راز
زانچه گفتم یکی نبود مجاز
❈۳۳❈
باشد احوال ملت ایران
مثل آن شراب اصفاهان
که برندش به زور و آب کنند
ضایع و فاسد و خراب کنند
❈۳۴❈
ور پس از مدتی دهندش باز
باد رحمت به سرکه و به پیاز
این ادارهچیان دزد و دغل
همه هستند غرق مکر و حیل
❈۳۵❈
نه امانت نه حس ملیت
نه وظیفه نه پاکی نیت
گونی اینها هراول تترند
حاش لله که از تتر بترند
❈۳۶❈
همگی بیعقیده و ایمان
بسته با دزد و راهزن پیمان
جملگی بارگردن من و تو
شغلشان لخت کردن من و تو
❈۳۷❈
همه با هم مخالف و دشمن
روی هم رفته دشمنان وطن
وان که باشد امیر این دزدان
هست باری نظیر این دزدان
❈۳۸❈
وزرا را صفای نیت نیست
اُمرا را غم رعیّت نیست
آن که در بند سیم و زر باشد
به رعایا کیش نظر باشد؟
❈۳۹❈
راهی ار سازد و خیابانی
کارگاهی و کاخ و ایوانی
همه از بهر سود خویش کند
یا زبهر نمود خویش کند
❈۴۰❈
تا از این ره شود به کار سوار
بنهد گنج درهم و دینار
مهتر خانه چون زند تنبک
پای کوبند کودکان بیشک
کامنت ها