ملکالشعرا بهار:در «اوین» داشتم گلستانی باغ و آب و درخت و ایوانی
❈۱❈
در «اوین» داشتم گلستانی
باغ و آب و درخت و ایوانی
پر ز سیب و گلابی و شفرنگ
آب جاری در او روان ده سنگ
❈۲❈
صاف و هموار ساخته راهش
رفته گردونه تا به درگاهش
سردسیری به دامن کهسار
سر بهم داده گلبن و اشجار
❈۳❈
چون به منزل میان نمودم سست
بگرفتم شمار قرض، نخست
گفتم این وامها بباید داد
سر بیوام بر حصیر نهاد
❈۴❈
خفته بیوام بر نمد خوشتر
که به سنجاب و وامخواه بدر
وام کز بهر صنعت و پیشه است
گر کشد دیرتر چه اندیشه است
❈۵❈
ور ستانی و نوش جان سازی
بایدش زودتر بپردازی
خواستم زود مرد دلالی
کارپرداز و پاچه ورمالی
❈۶❈
سیدی چیره در زبانبازی
گرم در پشت هم دراندازی
سخنش پخته لهجهاش جدی
قسم او خدایی و جدی
❈۷❈
گفتم این باغ را برو بفروش
ده دو حقالحباله بادت نوش
دین ازینرو زری توان اندوخت
رفت و آن باغ را چون برق فروخت
❈۸❈
زرگرفتم به وامها دادم
با دلی خون به کنجی افتادم
زی فروغی شدم نخستین بار
تا ببینم چه کرد بایدکار
❈۹❈
میر نظمیه را هم اندر حال
دیدم وکردم از نیاز سوال
تا گناهان من بیان سازد
جرم ناکردهام عیان سازد
❈۱۰❈
تا بدانم که چیست تکلیفم
نکند کس دوباره توقیفم
گفت سربسته گویمت رازی
تا خود آن را به فکرحل سازی
❈۱۱❈
فکر کن تا به روزگار کهن
دین ظلمیت بوده برگردن؟
از ره سهو یا ز راه هوس
ستمی رفته است از تو به کس؟
❈۱۲❈
مگر افشاندهای زکج رایی
تخم ظلمی به عهد برنایی
تخم ظلم تو ظلم بار آورد
وقت پیریت درکنار آورد
❈۱۳❈
زانتقام قضا هراسانم
ظلم ظلم آرد اینقدر دانم
چون صمیمانه بود اطوارش
عجب آمد مرا زگفتارش
❈۱۴❈
بلعجبوار یافتم سخنش
دوختم دیده بر لب و دهنش
گفتم ار من بدی به کس کردم
از سر جهل یا هوس کردم
❈۱۵❈
توکه با من بهعمد بدکردی
بیشک آن بد بهحق خودکردی
زین بدیها قرین آفاتی
سخت مستوجب مکافاتی
❈۱۶❈
گفت دارم بدین حدیث اقرار
که مرا سخت باشد آخرکار
چون بدینجا رسید این تقریر
سخن اندر سخن فکند امیر
❈۱۷❈
عذر خود خواست زان جفاکاری
استمالت نمود و دلداری
گشتم از نزد آن ستمگر باز
غرق اندیشههای دور و دراز
❈۱۸❈
دهن از بحث وگفتگو بستم
لب ز لا و نعم فرو بستم
کامنت ها