ملکالشعرا بهار:پس چندی امیر دولت بار داد در قرب بزم خویشم بار
❈۱❈
پس چندی امیر دولت بار
داد در قرب بزم خویشم بار
سخن از هر دری بکار آورد
پس حدیثی ز شغل و کار آورد
❈۲❈
گفت تا کی ز ما کناره کنی
ییری و ضعف را بهانه کنی
تو به کار قلم توانایی
در سیاست خبیر و دانایی
❈۳❈
از خموشی چون تو گوینده
نه خدا راضی است و نی بنده
نظم و نثرت روان و با اثر است
در کلامت حلاوتی دگر است
❈۴❈
چند بنشینی از پس زانو
پای نه پیش و کن کما کانوا
که فلان و فلان خر و خامند
در بر خاص و عام بد نامند
❈۵❈
نیست یک ذره در حناشان رنگ
مینویسند لیک پوچ و جفنگ
حاجت ما روا نمیسازند
درد کس را دوا نمیسازند
❈۶❈
فکر در دستگاه ایشان نیست
پشمی اندر کلاه ایشان نیست
جمله با چشم و گوش، کور و کرند
روزنامهنویس و بیخبرند
❈۷❈
از هنر نیست نزدشان خبری
نبود در کلامشان اثری
باز کن روزنامهای چو نگار
وز هنرهای خود بیا و بیار
❈۸❈
از تو سامان و ساز و پیرایه
وز من ابزارکار و سرمایه
گفتمش من به کار چالاکم
بشنو تا ز چیست امساکم
❈۹❈
کارها با تناسب آید راست
کار کان بیتناسب است خطاست
این نویسندگان که بردی نام
همه با هم مناسبند تمام
❈۱۰❈
اهل این سبک و مرد این عصرند
هریکی در مناسبت حصرند
این سیاست که داری اندر پیش
مردمی بایدش مناسب خویش
❈۱۱❈
چون مهندس شود کریم آقا
هست معدنچی اولین بنا
پادوانی حقیر و بیمایه
از قضا گشته صاحب پایه
❈۱۲❈
همه تغییر داده نام و نشان
هر یکی گشته مهتری ذیشأن
بنهاده به خویش بیترتیب
لقب خانوادههای نجیب
❈۱۳❈
جاهلی گول، مولوی شده است
سیدی ترک، کسروی شده است
گشته بقالزاده، ساسانپور
شده پورکیان، فلان مزدور
❈۱۴❈
منشی میر قاین ازلوسی
شده همنام شاعر طوسی
خلق را کرده است زنده به گور
مردگان را نموده نبش قبور
❈۱۵❈
آن یکی نام بوذری بگرفت
وآندگرشدجمهریاینتشگفت
پیش از اینها بزرگمهر وزیر
گشت بوذرجمهر در تحریر
❈۱۶❈
در دل خلق داشت مأوائی
لاجرم گشت نام بنائی
بس بنای ظریف بود به شهر
برده هریک زلطف صنعت بهر
❈۱۷❈
ویژه دروازههای شهر قدیم
همگی یادگار ذوق سلیم
هر یکی را بها و ارز دگر
ساخته هر یکی به طرز دگر
❈۱۸❈
از درون و برون پر از کاشی
نغز و رنگین چو لوح نقاشی
کند بوذرجمهری از بن و بیخ
ایمن از لعن و فارغ از توبیخ
❈۱۹❈
جای طاق و مناره و ایوان
ساختمیدانو حوض،آن حیوان
تیشه بر قرص آفتاب گماشت
جای آن آفتابگردان کاشت
❈۲۰❈
کند از ریشه طاق الماسی
جان آن کاشت لاله عباسی
طرفه هنگامه و الالائیست
بلعجب بربشول و غوغائیست
❈۲۱❈
در چنین گیرودار وانفسا
من و مثل مرا برندکجا
چون کنایات من ز حد بگذشت
نکته هایش ز حصر و عد بگذشت
❈۲۲❈
میر آهسته زهرخندی کرد
کشف سر نهفته چندی کرد
عاقبت گفت کاین گرانجانان
همهخواهندشد سبک ز میان
❈۲۳❈
شاه داند که کیستند اینها
وز چه جنسند و چیستند اینها
جنیانی به صورت انسند
سربسر نادرست و ناجنسند
❈۲۴❈
شه شناسد یکان یکان را خوب
همه را زود می کند جاروب
کرد خواهد شهنشه ایران
کار با مردمان با ایمان
❈۲۵❈
که وطنخواه و معتقد باشد
خدمت خلق را معد باشد
گفتم ای نیکبین خوشفرجام
کار شد دیر و قصه گشت تمام
کامنت ها