ملک‌الشعرا بهار:داد شه جای او به مختاری صبح پیدا شد از شب تاری
❈۱❈
داد شه جای او به مختاری
صبح پیدا شد از شب تاری
با من آیرم بگفته بودکه شاه
اشقیا را براند از درگاه
❈۲❈
برگزیند ملک چو بیداران
نیکمردان به جای بدکاران
آن‌سخن‌شد درست‌بی کم و بیش
گفته‌اش راست گشت‌درحق‌خویش
❈۳❈
زان که مختاری است پاک و نبیل
راست گوی‌و درست‌قول و اصیل
دودمانش قدیم و خود نامی
دور ازحرص‌و آز و خودکامی
❈۴❈
وز فن شهربانی آگاهست
زین سبب برگزیده شاه است
گرچه یک گل شکفت ازین گلزار
کی ز یک گل شود پدید بهار
❈۵❈
باز هم خاطرم تسلی دید
که به تاربکی این تجلی دید
می‌توان‌داشت،چون سپیده دمید
آرزوی دمیدن خورشید
❈۶❈
ور یکی گل شکفت درگلشن
می‌توان گفت چشم ما روشن
ویژه این دستگاه پر اسرار
که بود سرپرست خلق دیار
❈۷❈
درکف اوست اختیار همه
مال و ناموس وکار و بار همه
سازد ار خواهد از عناد و هوس
از پشه پیل و از عقاب مگس
❈۸❈
کند از قدرت شهنشاهی
کارهایی غلط چو درگاهی
قدرت شاه را سپر سازد
مایهٔ وحشت بشر سازد
❈۹❈
کند از جهل همچو بلهوسان
مردم و شاه را ز هم ترسان
یا چو آیرم زشه نپرهیزد
بخورد هرچه‌هست و بگریزد
❈۱۰❈
باری امروز ایمنیم ازین
که عسس عادلست و شحنه امین
گرچه اینجا هم از طریق مثال
یادم آمد شراب پارین سال
❈۱۱❈
که چو افتاد درکف نادان
گشت فاسد شراب اصفاهان
اندربن چند سال گمراهی
ز آیرم دزد و سفله درگاهی
❈۱۲❈
این اداره خراب و ضایع گشت
ستد و دادِ رشوه شایع گشت
پاسبان وکلانتر و شبگرد
همه دزدند و ناکس و نامرد
❈۱۳❈
دخل و کلاشی است کار پلیس
گفتن ناسزا شعار پلیس
ویژه که امسال از تفضل شاه
رفت فرمان به کار رخت و کلاه
❈۱۴❈
عرضه کم گشت و شد تقاضا پیش
قیمت افزوده شد به عادت خویش
شد بهای کلاه مظلومان
از دو تومان به پانزده تومان
❈۱۵❈
آن دکان‌دار رند بازاری
گشته گرم کلاه‌برداری
تنگدستان تعللی کردند
در خریدن تأملی کردند
❈۱۶❈
تا به فرصت زری به دست آرند
بر سر خود کلاه بگذارند
پاسبان و کلانتران محل
فرصتی یافتند بهر عمل
❈۱۷❈
کله کهنه هر که داشت به سر
شد به تاراج پاسبان گذر
« کُلَه پهلوی» ز کهنه و نو
شد به دست پلیس شهر چپو
❈۱۸❈
بی‌خبر زان که فرصتی باید
تا کلاه نو از فرنگ آید
کار بازار معتدل گردد
خواست با عرضه متصل گردد
❈۱۹❈
باری، این جبر و شدت ناگاه
بود تنها به طمع چند کلاه
وز کف خلق سی چهل ملیون
شد برون زین تشدد قانون
❈۲۰❈
اینت بی‌مایگی و بی‌حلمی
خام‌طمعی و جهل و بی‌علمی
کامنت ها