ملکالشعرا بهار:ماییم و دلی ز عشق صد چاک آشوب سپهر و آفت خاک
❈۱❈
ماییم و دلی ز عشق صد چاک
آشوب سپهر و آفت خاک
چون رای منازعت نماییم
چنبر از چرخ برگشاییم
❈۲❈
از پنجهٔ ما جهان، جهان نیست
وز دیدهٔ ما نهان، نهان نیست
ما راست به خستگان راهی
ما راست به بستگان کماهی
❈۳❈
صد آینهٔ جهاننمایی
صد ناخنهٔ گرهگشایی
در کنج شکستگی نشسته
در بر رخ انتظار بسته
❈۴❈
بسته ره پویه، و آسمان پوی
در خانهٔ خویشتن جهانجوی
در دل دو هزار غم نهفته
یک حرف ازآن به کس نگفته
❈۵❈
صد ره زده پنج نوبت داد
در هفت اقلیم و چار بنیاد
از دیده طریق دل ببسته
وز اشگ روان به گل نشسته
❈۶❈
از بار فراق، چفته چون تاک
وآتش زده زآب دیده بر خاک
آنان که دلی چون گنجشان بود
جانخستهٔ درد و رنجشان بود
❈۷❈
ما نیز قرین درد و رنجیم
لیکن ماریم خود، نه گنجیم
ای گنجدلان حکمتاندوز
مار افسایان کیمیا توز
❈۸❈
ماربم و به مهره خصم خویشیم
جمله سر و بن شرنگ و نیشیم
ماریم و هوای گنج دایم
چون مارگزیده رنج داریم
کامنت ها