ملکالشعرا بهار:این شنیدم که تازیای درویش کف بسودی ز مهر بر سگ خویش
❈۱❈
این شنیدم که تازیای درویش
کف بسودی ز مهر بر سگ خویش
زاهدی سگ بدید و آن تازی
گفت ای سگ چرا چنین سازی؟!
❈۲❈
مرد تازی به آب در زد دست
گفت شستمش باز و عذرم هست
آن پلیدی ز من برفت به آب
بر زبان تو ماند رجس عتاب
❈۳❈
حق گرت آب رحمت افشاند
آن پلیدیت بر زبان ماند!
امر معروف و نهی از منکر
به طریق ملاطفت خوشتر
❈۴❈
ور نصیحت کنی، نهان شاید
نه عیان کهش فضیحت افزاید
اوستادان ما به عهد قدیم
چون که در حضرتی شدند ندیم
❈۵❈
روز و شب بر درش مقیم بُدند
ناصح غیرمستقیم بُدند
صفتی زشت اگر در او دیدند
مهره بر عکس آن صفت چیدند
❈۶❈
نعت اضداد آن صفت گفتند
گر شقی بُد، ز عاطفت گفتند
هر صفت کاندرو ندیدندی
وصف آن را زمینه چیدندی
❈۷❈
که فلان شه، فلان صفت را داشت
به فلان حُسن، مملکت را داشت
گر نبخشیدی این عمل تأثیر
فرق کردی طریقهٔ تقریر
❈۸❈
چون اثر کرد حس رحم در او
به رحیمی مثل زدند برو
آن قدر وصف رحمتش کردند
که ز رحمت ملامتش کردند
❈۹❈
بود پور سبکتکین به قدیم
پادشاهی شجاع، لیک لئیم
آن قدر مدح نصر سامانی
خوانده شد در حضور سلطانی
❈۱۰❈
که چه مبلغ به «رودکی» بخشید
چه عطایا به آن یکی بخشید
تا بجنبید حس مکرمتش!
عام شد بر جهانیان صلتش!
❈۱۱❈
به «غضاری» چنان عنایت کرد
که ز بسیاریش شکایت کرد!
الغرض، پند اگر نکو گویی
آنچنان گو که خاص او گویی
❈۱۲❈
ور ز حکمت برون نهی گامی
چه نصیحت دهی، چه دشنامی
یاد باد آن که این سخن بنوشت:
سرزنش بهتر از نصیحت زشت
❈۱۳❈
ای بهار آنچنان نصیحت گوی
که خدا داند و تو دانی و اوی
کامنت ها