ملکالشعرا بهار:من و تو اخگرا! همسایگانیم عجب نبود که با هم رایگانیم
❈۱❈
من و تو اخگرا! همسایگانیم
عجب نبود که با هم رایگانیم
اگرچه من ضعیفی بیپناهم
ولی همسایهٔ سرهنگ شاهم
❈۲❈
شنیدم گفتی ای سرهنگ عیار
در اثبات خدا یک رشته اشعار
نهادی نام «بیچوننامه» آن را
به بیچوننامه چون بستی میان را
❈۳❈
به کشف مشکلی همت نمودی
دلیری کردی و جرئت نمودی
حکیمان را در این ره پا به سنگست
درین وادی کمیت جمله لنگست
❈۴❈
اگر در قعر دربا ماهیئی کور
برون آرد سر از این معدن نور
بشر هم پی برد از سرّ بیچون
تعالی وصفه عما یقولون
❈۵❈
بدان حضرت نظر گاهی نداریم
که غیر از پنج حس راهی نداریم
برون زین پنج ره، ره نیست جان را
که جان زین پنجره بیند جهان را
❈۶❈
حواس پنج اگر پنجاه بودی
خرد را کی به صانع راه بودی
خرد را پالهنگ از این حواس است
ولی صانع برون از این قیاس است
❈۷❈
گرفتم آن که صانع را توان دید
چو در اکناف عالم نور خورشید
چواو را نیست ضدی، کی هویداست
که هر چیزی به ضدخویش پیداست
❈۸❈
اگر ظلمت نبودی در زمانه
نداری کس ز نور خور نشانه
خدا دریا و این عالم سبوئیست
سبو را ز آب دریا آبروئیست
❈۹❈
کجا ظرفی که پر از آب دریاست
خبردار از تک و پایاب دریاست
خرد را اندرین ره دستگه نیست
به حق جز با شهود و کشف ره نیست
❈۱۰❈
رهی هرچند در اثبات رب نه
ولی اثبات رب چندان عجب نه
عجب دارم من از آن پاکرائی
که گوید نیست عالم را خدائی
❈۱۱❈
چو در اثبات او عقل است ابتر
به نزد عقل انکارش عجبتر
امید وبیم وهم و فکر و پندار
خرد را میکشد تا عرش دادار
❈۱۲❈
گذر سازد به چندین ریسمانها
خرد، چون بندباز از آسمانها
بدین اسبابهای بیکرانه
دهد از هستیش لختی نشانه
❈۱۳❈
چو والاتر بود از وهم، جاهش
خرد عاجز شود با دستگاهش
چو زین اسباب اثباتش نشاید
به نفیش بیش از این اسباب باید
❈۱۴❈
دگرکاثبات حق اصلی قدیم است
بشر را این طریقی مستقیم است
جهان را یاد حق ذکری مدید است
ولی انکار حق فکری جدید است
❈۱۵❈
طبیعی نفی صانع را ندا کرد
دلیل او را سزد کاین ادعا کرد
وجود اصلاست و اعدامند موهوم
که عالم را وجودی هست معلوم
❈۱۶❈
چو بر هستی است اصل کار عالم
وجود حق بود اصلی مسلم
چو هستیهست خود اصل اصیلی
موحد را نمیباید دلیلی
❈۱۷❈
ولی آن کو به صانع نیست قائل
براهین باید او را و دلایل
خرد چون مانده عاجز در صفاتش
تو عاجزتر شوی در نفی ذاتش
❈۱۸❈
به بودش گشته حیران فکر دانا
به نابودیش چون گردی توانا؟
بود اثبات واجب صعب و دشوار
ولی صد ره از آن مشکلتر، انکار
❈۱۹❈
گرفتم آن که نابودی اصیل است
جهانِ بوده بر بودش دلیل است
وگر نادیدنش را میخلافی
نبودن را ندیدن نیست کافی
❈۲۰❈
بسامحسوس، کانوهماستو بازی
بسا دیدن که کذبست و مجازی
چه بس اشیاء نامرئی و پنهان
که موجودند نزد عقل و برهان
❈۲۱❈
شدی قائل به یک برهان ساده
که باشد شمس گردان ایستاده
به برهانی دگرگشتی تو خستو
که باشد خاک ساکن در تکاپو
❈۲۲❈
ز حس بربند لب برهان فراز آر
که بیبرهان نیاید راست انکار
و گر در نفی حق برهان نداری
سزد کایمان به اصل کلی آری
❈۲۳❈
وگر وجدانت نپذیرد شهاده
برو در سایهٔ فکر و اراده
که راهی رفته و رائی رزین است
صلاح مردم دنیی درین است
❈۲۴❈
خدا مرهم نه دلهای خسته است
تسلیبخش دلهای شکسته است
خدا سرمایهٔ امید و بیم است
که اصلاحات را رکنی قویم است
❈۲۵❈
خدا تعدیلفرمای هوسهاست
خدا اندازهبخش ملتمسهاست
بدی کز آز و کین قوت پذیرد
صدی هشتاد ازو تخفیف گیرد
❈۲۶❈
خدا باشد به نزد اهل بینش
نگهدار نظام آفرینش
دگر چون مردم گیتی ز آغاز
به ذات صانعی گشته همآواز
❈۲۷❈
ازوبش بیم، وقت زشتکاری
بدو در نیکیش امیدواری
اگر گوییش عالم را خدا نیست
سرانجام وجودت جز فنا نیست
❈۲۸❈
شکستهدل شود گر راستکار است
درندهتر شود گر بد شعار است
تو خواهش عجز خوان، خواهیسعادت
بشر با ذکر یزدان کرده عادت
❈۲۹❈
اگرگوید به ترک عادت خویش
بلای اجتماعی آیدش پیش
کنون کز صد، نود یزدان ستایند
بدین یزدان ستایی، دیو رایند
❈۳۰❈
معاذالله کزین یزدان ستایی
برون آیند و این بیم خدایی
بشر با قید دین دزدند و کافر
چو قید دین زنند، الله اکبر!
❈۳۱❈
تو را گر حس همدردیست با خلق
مهل تا افکند دور این کهن دلق
مشو منکر بهل انکار منکر
ز من گر نشنوی، بشنو ز «اخگر»
❈۳۲❈
که بیچوننامهاش قولی صوابست
از آتش خاسته است اما چو آبست
کامنت ها