ملکالشعرا بهار:چو از تدریس فارغ شد دماغم مه خرداد، خرم گشت باغم
❈۱❈
چو از تدریس فارغ شد دماغم
مه خرداد، خرم گشت باغم
دماغ از درس و بحث علم خسته
سر فارغ زمانی نانشسته
❈۲❈
نکرده ساعتی رفع کسالت
شد از فرهنگ کاری نو حوالت
حوالت رفت شغلی ناگهانی
کسالتبخش و سخت و رایگانی
❈۳❈
به کار امتحانات کذائی
فزوده سال پنجم بر نهائی
ز تهران و ولایات و ایالات
به یکجاگرد شد کل کمالات
❈۴❈
فزون از صدهزار اوراق درهم
به معنی متحد چون نقش دِرهم
همه انموذج افکار منحط
غلط املا و بد انشاء و بد خط
❈۵❈
سئوالاتی عجایب در عجایب
جواباتی غرایب در غرایب
چو بود از روی بیذوقی سئوالی
نیفزاید به کودک جز ملالی
❈۶❈
گل بدبوی، بد بوبد گلابش
سئوال خام، خام افتد جوابش
ادیبانی که این پرسش نوشتند
نیندار گول و نادان، بدسرشتند
❈۷❈
همانا تا مرا مغرض نخوانی
سئوال این بود بشنو تا بدانی:
«بدی و وام و بیماری، سه یارند
که گر هستند اندک، بیشمارند»
❈۸❈
سئوالی جامع و بحثی تمام است
بهصورتپخته ،درتحقیقخاماست
جواب این سئوال از طفل مکتب
چه خواهد بود جز تکرار مطلب
❈۹❈
« کهبدکردنبد استو،دین دین است
سلامتهرکسیرانصبعیناست»
براینمطلب کهخود عین سئوالست
فزودن، موجب رنج و ملال است
❈۱۰❈
دگر پرسش، معانی و بیان بود
ز تشبیهات و از اقسام آن بود
بود سی سال کاین بحث مفصل
شدست از یاد، چون شرح مطول
❈۱۱❈
قناعت شد ز ملا سعد تازی
به «وطواط» و به «شمسقیس» رازی
دوباره زنده کردندش افاضل
که باقی را چو خود سازند فاضل!
❈۱۲❈
دماغ خلق را معیوب کردند
خداشاناجر بخشد، خوب کردند!
تماشا داشت پاسخهای ایشان
تقلبها و الفاظ پریشان
❈۱۳❈
رهم از خانه تا دارالفنون بود
همه جا آفتابم رهنمون بود
هواگرم و من لاغر پیاده
رهم از نیم فرسنگی زیاده
❈۱۴❈
«اتل» در زیر پای پولداران
درشگه بیاثر، چون مهر یاران
درین اثنا کف پایم تول کرد
برآمد دمّل و دکتر عمل کرد
❈۱۵❈
سفارش کرد کز جایت مخور جم
مده پاسخ به دعوتهای مردم
بگفتم عذر دعوت هست آسان
بغیر از دعوت آقای مهران
❈۱۶❈
که در دارالفنون مشغول کار است
همه روزه مرا در انتظار است
فزون ز اندازه غرغرکرد دکتر
ز دلسوزی تغیرکرد دکتر
❈۱۷❈
تغییرهای دکتر بیاثر شد
کف پا نیزهرساعت بترشد
نپنداری که این حرف جفنگیست
کههرجا پایلنگیهست سنگیست
❈۱۸❈
چه درد سر دهم، تا نیمهٔ تیر
کمان شد پشتم از اوراق بیپیر!
ز فرط کار چسبیدم به سیگار
شد از سیگار حلق و معده افکار
❈۱۹❈
درآمد بلعجب ضعفی روان کاه
بماند از مرگ تا من، اندکی راه
تبی آمد خفیف و ضعف بسیار
بلای معده باری بر سر بار
❈۲۰❈
در آن حالت رفیقی از در آمد
مرا چون جان شیرین در برآمد
مرا دید از رمق چیزی نمانده
دگر از مرگ پرهیزی نمانده
❈۲۱❈
بگفت این هفته میمیری، فلانی
مگر از جان خود سیری فلانی؟
بگفتم سیر کَس از جان خود نیست
ولی مرگ اندرین اوقات بد نیست
❈۲۲❈
شود راحت به مردن شخص عادی
ز نامردی و یا از نامرادی
. اگر نامرد بُد، کز پا نشیند
وگرنه روی نامردان نبیند
❈۲۳❈
جوابم داد یار از روی حکمت
که بایدکرد هر دم شکر نعمت
بیا تا سوی قمصر بار بندیم
دو روزی بر بروت ری بخندیم
❈۲۴❈
چو نفتاندود شد این طاق ادکن
هزاران شمع خاموش، گشت روشن
من و یاران به رخش آهنینپی
نشستیم و برون جستیم از ری
❈۲۵❈
میان شهر تهران و قم، آن شب
نخوابیدیم و میراندیم مرکب
«اتل» سنگین و بار ما ز حد بیش
به تنها میزبان از ده عدد بیشا
❈۲۶❈
میان راه پنچر گشت رهوار
فرو ماندیم یک ساعت ز رفتار
سیاوشوش نه از آتش گذشتیم
که در آتش سمندروارگشتیم
❈۲۷❈
میان قریهٔ «دهناد» و «سنسن»
قصیل طاقتم را پاک زد سن
همی تابید خورشید جفاجو
گهی ازپشت سر، گاه از بر رو
❈۲۸❈
توگفتی داغ از آتش برآرند
مرا برگردن و عارض گذارند
ز باد سام، صحرا پر علو شد
«اتل» از شدت گرما جدو شد
❈۲۹❈
به گوشت خورده ریگ و باد سامش
به گوش و چشم ما آمد تمامش
ز پس خورشید و باد سام از پیش
کباب خوبش دیدم در بر خویش
❈۳۰❈
سموم شورهزار و آفتابم
نمک پاشیدی و کردی کبابم
کبابی، گوشتها را لخته سازد
برآتش نرم نرمک پخته سازد
❈۳۱❈
چو شد پخته نمک پاشد سراسر
نهد بر خوان و بگذارد برابر
بود طباخ کاشان بیسرشته
نمک پاشد، کند آنگه برشته
❈۳۲❈
بود در دست این طباخ رهزن
نمکدان و تنور و بادبیزن
اگر خواهی کباب آدمیزاد
ز «سنسن» عصر شو تا «طاهرآباد»
❈۳۳❈
بدین خوبی کباب با نمک نی
دریغا یخ نی و آب خنک نی
غرض چون شد ز گرما حالتم زار
به ابراهیم گفتم کای وفادار
❈۳۴❈
مگر ملزم شدیم ای یار دلخواه
که این ساعت بپیماییم این راه
بگفت آری! به خونسردی و خنده
ولی غافل ز خون گرم بنده
❈۳۵❈
چو دید ابرام و بیتابی من را
عوض کردیم جای خویشتن را
به پشت گردنش تابید خورشید
ز پهلو باد سامش ریگ پاشید
❈۳۶❈
شکسته شیشه و جای حذر نی
ز پشت و پیش جز داغ و شرر نی
شوفر را گفت در گرما چنین سیر
برای چرخها خوبست یا خیر؟
❈۳۷❈
شوفر دانست کار جمله زار است
خلیل الله با آذر دچار است
بگفت از هر طرف آتش ببارد
درین گرما رزبن طاقت ندارد
❈۳۸❈
رسیدیم از قضا در جو کناری
قناتی، آبگیری، بیدزاری
اتل را راند در زیر درختی
به زیر سایه آسودیم لختی
❈۳۹❈
قناتی سرد و بیدی سایهگستر
شکنج آبدان چون جعد دلبر
دهان و بینی و چشم و سر و گوش
میان آب سرد افتاد از جوش
❈۴۰❈
ولی از سوی مغرب باد نکبا
هنوز افشاندی آتش بر سر ما
کباب از باد سوزان گردن و روی
ولی یخ بسته دست اندر ته جوی
❈۴۱❈
بهشتی بد به دوزخ چیره گشته
بهشت استاده دوزخ رد نگشته
و یا خود آتش نمرود بوده
براهیم این زمان در وی غنوده
❈۴۲❈
گلستان گشته آتش زیر تابش
ولی پیدا شرار اندر هوایش
برافکندند زیلویی لب جوی
خلیل افتاده چون من روی زیلوی
❈۴۳❈
بیاوردند انگور رسیده
سیاه و سرخ و زرد و تازه چیده
یکی چون دیدهٔ آهوی دشتی
یکی چون لعل حوران بهشتی
❈۴۴❈
یکی چون روی عاشق روز هجران
یکی چون اشک مهجوران حیران
شوفر نیز اندران فرصت به ماشین
فشاند آب خنک در جوی پایین
❈۴۵❈
برستیم اندر آن ساعات معدود
به الطاف خلیل از نار نمرود
از آنجا تا به کاشان تازتازان
ز کاشان تا به قمصر نازنازان
❈۴۶❈
غرض تا پشت قمصر حال این بود
که صحرا آهنین، باد آتشین بود
بدان گرما چنان رفت از تنم زور
که در قمصر فزرتم گشت قمصور!
❈۴۷❈
بلی کار جهان دائم چنین است
زمانی آشتی، گاهی به کین است
جهان هر لحظهای دنگش بگیرد
گهی صلح و گهی جنگش بگیرد
❈۴۸❈
جهان هر دم رهی در پیش دارد
به دستی نوش و دستی نیش دارد
زمانی بر جگرها میزند نیش
زمانی نوشدارو مینهد پیش
❈۴۹❈
اگر نگریزد از میدان او مرد
شود پیروز در پایان ناورد
ولی افسوس از این انسان مضطر
که عمر او کم است و صبر کمتر!
کامنت ها