ملکالشعرا بهار:خداوند هنر، استاد بهزاد که نقش از خامهٔ بهزاد به زاد
❈۱❈
خداوند هنر، استاد بهزاد
که نقش از خامهٔ بهزاد به زاد
حسین رادکِش بهزاد نام است
کمالالدین بهزادش غلام است
❈۲❈
اگر بود او نخست، این هست اول
اگر بود او کمال، این هست اکمل
به رنگآمیزی از خورشید ییش است
بهمعنیآفتابعصر خویش است
❈۳❈
به صورت شادی و غم مینماید
غم و شادی مجسم مینماید
به سحرانگیزی کلک گهرخیز
به نقش جان دهد رنگ دلاویز
❈۴❈
خداوندنگارینخامه«مانی»است
ولیکن بندهٔ بهزاد ما نیست
«منوهر» پیش این استاد، باری
خجل گردد به طرح ریزهکاری
❈۵❈
ز رشک کلک مویین سیهروش
رضای اصفهانی شد سیهپوش
ز صنع خامهٔ چینی نمودش
فرستد فرخ چینی درودش
❈۶❈
به پیش ریزهکاریهای نغزش
کمالالملک شد آشفته مغزش
رفائیل ار به عصرش زنده گردد
بر ِ آن کلک قادر بنده گردد
❈۷❈
من ارچه در سخن هستم مسلم
به وصفش عاجزم والله اعلم
بهار اندر سخن گر داد دادست
کلامش از دل بهزاد زادست
کامنت ها