ملکالشعرا بهار:پادشاهی را یکی دستور بود کز خط نعمتشناسی دور بود
❈۱❈
پادشاهی را یکی دستور بود
کز خط نعمتشناسی دور بود
در سیاست خاطری آگاه داشت
لیک با بدخواه خسرو راه داشت
❈۲❈
بود چندان عاصی و بیگانهدوست
کش نبود از خلق جز بیگانه، دوست
او بهظاهرکدخدای خانه بود
لیک در آن خانه خود بیگانه بود
❈۳❈
تا ز هر سو دشمنان ره یافتند
سوی دارالملک شه بشتافتند
خلق غوغاها نمودند از بلاد
گوش شه بشنود غوغای عباد
❈۴❈
خواست تا کیفر دهد بدخواه را
آن وزیر عاصی گمراه را
مر وزبران دگر را پیش خواند
داستانها زان خیانتکیش راند
❈۵❈
گفت خود دانید کاین دستور کیست
با وجودش ملک را دستور چیست
در شمال ملک غوغا کرده است
در جنوبش فتنه برپا کرده است
❈۶❈
مشرق از او زیر و بالا گشته است
خاک مغرب را به خون آغشته است
این شنیدستم که دستوران هله
متفق هستند در هر مسأله
❈۷❈
لیک یاری در خیانت نیک نیست
یار خائن با دلت نزدیک نیست
در نکویی اتفاق مهتران
نیست جز نیکی بهجای کهتران
❈۸❈
لیک در زشتی خلاف است اتفاق
در خیانت اختلاف است اتفاق
چون که دستوران «دارا» در بدی
متفق گشتند از نابخردی
❈۹❈
خسرو ایران به خون اندر تپید
کشور ایران به بدخواهان رسید
متفق گردید با وجدانتان
تا بیاساید ز زحمت جانتان
❈۱۰❈
اتفاق آرید تا من پر زنم
بر وزبر زشتخو اخگر زنم
جمله گفتند این حکایت نیک بود
هرچه گفتی با خرد نزدیک بود
❈۱۱❈
جمله همرائیم اندر طرد او
هرچه میخواهی بکن در خورد او
روز دیگر شه به مجلس بار داد
همگنان را رخصت احضار داد
❈۱۲❈
خواست چون دستور را نزدیک خویش
آن وزیران جملگی رفتند پیش
سینهها از بد دلی انباشته
وسوسهٔ بدخواه در دل کاشته
❈۱۳❈
یاوران آن وزیر حیله گر
کرده تلقین بر وزیران دگر
که نگهبانی اینیک با شماست
ور نه ما را از شما بس شکوههاست
❈۱۴❈
متفق گردید با هم تا شما
هفت تن باشید اندر یک ردا
چون دراینغوغا ملکرایارنیست
نیز کس را با وزارت کار نیست
❈۱۵❈
بیم بحرانش چنان کوبد به خشم
که بپوشد از گناه جمله چشم
هفت تن را هفت ره تحسین کند
وز پس تحسینشان تمکین کند
❈۱۶❈
الغرض چون دید خسرو سویشان
راز پنهان را بخواند از رویشان
گفت هان آن مردک مجرم کجاست؟
آن خیانتپیشهٔ مبرم کجاست؟
❈۱۷❈
جمله گفتند ای ملک ما حاضریم
مظلمهٔ او را به گردن میبریم
گوش سلطان زین سخن پرزنگ شد
سینهاش از بیم بحران تنگ شد
❈۱۸❈
بسته شد عزم ملک را چشم و گوش
خوف و رعب آمد به جای عقل و هوش
کانچنانش داده بودندی وعید
که دلش از نام بحران میتپید
❈۱۹❈
زین سبب برجست و دامن برفشاند
دید ه گریانسوی قصرخویشراند
خادمی بودش به درگه، گفت: چیست
گریه و بیچارگی از دست کیست؟!
❈۲۰❈
گفت دستوران خیانت میکنند
نفع دشمن را ضمانت میکنند
خواهم ار دست یکی کوته کنم
صحبت بحران بلرزاند تنم
❈۲۱❈
گفت بحران را ندانستم که چیست
هم مگر بحران ز بدخواهان یکیست؟!
گفت بحران نیست جز لختی درنگ
که از آن بدخواه گردد تیز چنگ
❈۲۲❈
گفت خادم آه این نیرنگ چیست
قصهٔ بحران و قهر و جنگ چیست؟!
دشمنانت روز و شب گرم وصول
ز ارتباط این وزیر بلفضول
❈۲۳❈
آن وزیران دگر شنگول او
آب غفلت خورده ازکشکول او
هرچه این حالت بماند مستمر
دشمن اندر کارها گردد مصر
❈۲۴❈
بیم از این بحران مکن ای دادگر
داری ار بیمی ز بحران دگر
زان که آشوبی دگر اندرپی است
کاین خرابیها جلودار وی است
❈۲۵❈
هرچه خواهند این وزیران میکنند
چون «چرا؟» گویی ز بحران دم زنند
اینخود از بحرانبسی هایلتر است
اینچنینحالت بلای کشور است
❈۲۶❈
این بلا را گر برون باید نمود
کار فردا را کنون باید نمود
سیل را ز اول توان بستن به بیل
چون فزونتر شد بغلطد ژندهپیل
❈۲۷❈
این شنیدستم که شه بیدار شد
وز نعیم ملک برخوردار شد
کامنت ها