ملکالشعرا بهار:دوستان آمد ز ره باباشمل ذکر او حی علی خیر العمل
❈۱❈
دوستان آمد ز ره باباشمل
ذکر او حی علی خیر العمل
سال پارین با سران و مهتران
رفت و شد مهمان از ما بهتران
❈۲❈
رفت از ایران تا زمانی والمد
در هتلها یکه و تنها لمد
مدتی با خوبرویان سر کند
خستگیهای سیاست درکند
❈۳❈
پر نماید چنتهٔ خالی شده
سرخ سازد رنگ متقالی شده
با گروه دختران چشمک زند
در میان حوضشان پشتک زند
❈۴❈
فارغ از افکار ابلیسی شود
پارسیگو ترک، پاریسی شود
چندگاهی غیب گردد از نظر
چند روزی دور ماند از خطر
❈۵❈
وارهد از دعوی ترکیگری
وز هجوم و حملهٔ پیشهوری
گیرد از دولت به هر کیفیتی
خرج راهی، حکم ماموریتی
❈۶❈
فاصله گیرد جناب اوستا
ازکشاورز و رضای روستا
از دم فتنه برون تازد همی
خوبش را ابناللبون سازد همی
❈۷❈
گفت: کن فی الفتنه کاین اللبون
باش چون بچهشتر در آزمون
نه تو را پستی که آرندت به زیر
نه تو را پستان کزو دوشند شیر
❈۸❈
راحت و آزاد چون باباشمل
جیم شو هرجا که مشکل شد عمل
تا چو افتد آبها از آسیا
دوستان گویند: هان بابا، بیا
❈۹❈
آسیا ایمن شدهست از کندوکوب
وقتشلتاقاست برگرد از اروپ
ای اروپا میروم سوی وطن
بعد ازین جای تو، یا جای من
❈۱۰❈
ای اروپا آسیا اوراق شد
طاقت بابا ز هجران طاق شد
ساحت ایران به خون آغشته شد
وان که بایدکشته گردد، کشته شد
❈۱۱❈
مجلس ملّی ز نو مفتوح گشت
خلق محتاج غذای روح گشت
ای ز طوفان جسته، آمد نوحتان
تا کند حاضر غذای روحتان
❈۱۲❈
من نه آن نوحم که در کشتی نشست
بلمنآننوحم کهازطوفانبجست
من چو کنعانزادهٔ نوحم درست
کاز پدر برگشت و راه کوه جست
❈۱۳❈
نوح و اهلش جمله در کشتی شدند
صادقانه پنجه با طوفان زدند
من پدر را ترک کردم بیدرنگ
راه جستم بر سرکوه فرنگ
❈۱۴❈
روز طوفان بر زبان: اینالمفر
بعد طوفان خواجه برگشت از سفر
همچو زادهٔ نوح از بیم هلاک
دوستان را جا بماند و زد بهچاک
❈۱۵❈
حال فارغ کشته از هر دغدغه
تنگ تر بسته کراوات و یقه
شد چو آذربایجان پاک از نفاق
خواجه وارد گشت با صد طمطراق
❈۱۶❈
گشت دایر دفتر بابا شمل
رفت بابا بر سر شغل و عمل
کرمهای کار را از هر طرف
جمع کرد و چیدشان اطراف رف
❈۱۷❈
پس میان بستند آن بیچارگان
خدمت باباشمل را رایگان
شد رف و درگاه و طاق و طاقچه
پر دف و سرنا و زاغ و زاغچه
❈۱۸❈
شاعرانی فاضل و رند و جوان
پاکتر ز افرشتگان آسمان
نان خود را خورده و جان میکنند
پس حلیم خواجه را هم میزنند
❈۱۹❈
از مناعت بر فراز فرقدان
روز و شب «الفقر فخری» بر زبان
خرج یک شب رفتن شمرانش لنگ
لیک «بابا» را دهد خرج فرنگ
❈۲۰❈
شعرهایی گفته چون آب روان
از پی مضمون به هر جانب دوان
نقشهایی طرح کرده چون نگار
متقن و پرمغز و خوب و خندهدار
❈۲۱❈
بهر بابا بیمحابا ساخته
جمله را تقدیم بابا ساخته
جیب بابا پر ز دینار و درم
در محافل کرده از نخوت ورم
❈۲۲❈
لیکن آن بیدست و پای سادهدل
پای سعیش مانده ز استغنا به کل
جزمهندس کاو ببستهبار خوبش
مابقی سرگشته اندرکار خویش
❈۲۳❈
باز بابا ناخلف فرزند شد
ناخن فحشش به مخلص بند شد
امر شد از مصدر عز و علا
که بهمخلص فحش بارد بر ملا
❈۲۴❈
ربشه مشروطهخواهان برکنند
پایهٔ دیکتاتوری محکم کنند
زان سبب بابا شکم را داده پیش
میزند دائم بر این درویش نیش
❈۲۵❈
جای ذوقیات شیرین لطیف
میدهد دستور دشنام کثیف
از خصومت میزند دم وز مرا
میدهد فرمان فحش و افترا
❈۲۶❈
بر سر یزدانپرستی همچو من
می گذارد نام غول و اهرمن
گر من و امثال من اهریمنند
گنجویها ریمن بن ریمنند
❈۲۷❈
من شدم اهریمن این بوستان
تا چرا کردم دفاع دوستان
گر دفاع دوستان اهریمنی است
پس دفاع اجنبی را نام چیست؟
❈۲۸❈
جان بابا کج نشین و راست گو
آنچه پرسم بیکم و بی کاست گو
وعده صیدی بزرگت دادهاند
کاین چنین چنگال گرگت دادهاند
❈۲۹❈
جان بابا اهرمن میخوانیم
همطراز خویشتن میخوانیم
گاه گویی چون ملک باشد بهار
خالی از دوز و کلک باشد بهار
❈۳۰❈
هم ملک، هم اهرمن خوانی مرا
این تناقض را نمیدانم چرا؟
هرکه را باشد دل و جان ملک
کی شود در سلک دیوان منسلک
❈۳۱❈
جان بابا خویش را ارزان مده
بشنو از من خامه را از کف بنه
شغل خوبی زیرِ سر کن دخل دار
جان بابا را به ورّاجی چکار
❈۳۲❈
در اداره مال دولت بردنت
خوشتر از نزل اجانب خوردنت
در اداره گر بری زر، خشت خشت
بهتر است از این تناقضهای زشت
کامنت ها