ملکالشعرا بهار:به نام برازندهٔ نامها کز آغازها داند انجامها
❈۱❈
به نام برازندهٔ نامها
کز آغازها داند انجامها
خداوند عرش و خداوند فرش
گرایندهٔ هر دو گیتی به عرش
❈۲❈
فروزندهٔ عقل و جان و سخن
برازندهٔ این جهان کهن
ز دور اندربن پهنهٔ بیکران
چو بینی بر این تافته اختران
❈۳❈
تو گویی که آنان به یکجا درند
همه زآسمان بر زمین بنگرند
همی دان که هر اختری بی گمان
زمین است و آن دیگران آسمان
❈۴❈
ز هر اختری به آسمان بنگری
همین پهنهٔ بیکران بنگری
درین حقه هر اختری مهرهایست
ز بازی به هر مهرهای بهرهایست
❈۵❈
درون یکی حقهٔ لاجورد
شتابان بسی مهرهٔ گِرد گرد
ز چاکی پنجهٔ مهرهباز
یکی در نشیب و یکی در فراز
❈۶❈
در این پهنه آشوب ما و تو چیست
که ما و تویی اندرین پهنه نیست
بسیط زمین با همه آب و تاب
بود جزئی از پیکر آفتاب
❈۷❈
همو هست از ذرهای پستتر
بر پیکر آفتابی دگر
همان آفتاب دگر بیگمان
بود جزئی از پیکر آسمان
❈۸❈
بود آسمان پرتوی بیقرار
ز اندیشهٔ ذات پروردگار
به گیتی درون ما و تو چیستیم
اگر هستی اینست ما نیستیم
❈۹❈
زمانه کز اومان سراسر گله است
وز اخترش در هر دلی ولوله است
فروزندهٔ مهر و ماه است و بس
کمین بندهٔ پادشاهست و بس
❈۱۰❈
من و تو چو کرمیم و همچون گیاه
به بستانسرای یکی پادشاه
اگر این گیا مرد و آن کرم زیست
به بستانسرای ملک جرم نیست
❈۱۱❈
بکوش ای گیا تا درختی شوی
به باغ امل نیکبختی شوی
که بر تو بسوزد دل باغبان
به چشم اندر آییش روز و شبان
❈۱۲❈
نگر تا چه گفته است استاد طوس
بدانجاکه از مرگش آید فسوس
«یکی مرغ بر کوه بنشست و خاست»
«نهافزود برکوه و نز وی بکاست»
❈۱۳❈
«من آن مرغم و این جهان کوه من»
«چو مردم جهان را چه اندوه من»
سخن کرده کوته وگرنه جهان
نه کوهست و مردم نه مرغی بر آن
❈۱۴❈
به کوهی کهخورشیدازآندرهایست
بسیط زمین کمتر از ذرهایست
من و تو برین ذره باری کهایم
درین کبریا و منی بر چهایم
❈۱۵❈
بزرگی چنانست و خردی چنین
بزرگست ذات جهانآفرین
برو سعی کن تا چو گل در بهار
بخندی به رخسارهٔ روزگار
❈۱۶❈
مشو بیبها ژاژ و بیبرگ خس
که در بوستانها نیایی به کس
میاموز آیین ناپاک خار
که جز سوختن را نیایی به کار
❈۱۷❈
بدینخردی ای کودک پویپوی
چه خیزی که ناگه درافتی بهروی
بیندیش و آهنگ بیشی مکن
جوانی بباید تو پیشی مکن
❈۱۸❈
ز بیشی و پیشی دلت خون شود
دو چشمانت مانند جیحون شود
طلایه کند پیشرو را سراغ
خورد میوهٔ پیشرس را کلاغ
کامنت ها