ملکالشعرا بهار:به شاخ شکوفه بتابید شید شکفتند آن غنچههای سپید
❈۱❈
به شاخ شکوفه بتابید شید
شکفتند آن غنچههای سپید
ز الوان سبز و سپید و گلی
ببستند شاخ درختان حلی
❈۲❈
درختاست چون نو عروسیملوس
بهار است داماد آن نوعروس
چو پرمهر مام، آفتاب از فلک
کند دختر نازنین را بزک
❈۳❈
به گوشش کند گوشواری قشنگ
ز الماس و ازگوهر رنگرنگ
به ساعدکند دست اورنجنش
گلوبندی آویزد از گردنش
❈۴❈
زگوهر فروزان کند مشت او
وز انگشتری چار انگشت او
درآوبزد از گرد رخسار اوی
ز پاکیزه لؤلؤ یکی عقد روی
❈۵❈
نهد از بر فرق زیبا نگار
یکی خوب تاج از در شاهوار
کمر چادری سبز و گوهرنشان
بپیچد بر او زاطلس گلفشان
❈۶❈
چمن بزمگاه و طبیعت پدر
دهد دست دختر بهدست پسر
ز بس نقرهاش برفشاند بهفرق
بساط چمن گردد از نقرهغرق
❈۷❈
بهار و شکوفه عروسی کنند
در آنجشن مرغان سرود افکنند
قناری سخن گرم گوید همی
ز داغ شکوفه بموید همی
❈۸❈
بههر پرکز اشکوفه ریزد به خاک
قناری کند نالهای دردناک
هوای شکوفه نشاط من است
بساط شکوفه بساط من است
❈۹❈
نشاط شکوفه به روزی ده است
بلی عمر پاکیزگان کوته است
ولیکن در این مختصر روزگار
گذارند از خود بسی یادگار
❈۱۰❈
شکوفه بدان روزکوته که داشت
برفتو بسیزاد و رودی گذاشت
بدان روزکم لعبتی چند زاد
فری آن که شایسته فرزند زاد
❈۱۱❈
فری آن که تازبست پدرام زیست
چو بدرودگفتاز پیشنام زیست
دریغ آیدم زندگانی به ناز
که بینام نیکو بپاید دراز
کامنت ها