ملکالشعرا بهار:یکی از بزرگان سه تن داشت یار به تیمار آن هر سه دائم دچار
❈۱❈
یکی از بزرگان سه تن داشت یار
به تیمار آن هر سه دائم دچار
زر ناب و دیگر زنی سیمتن
سه دیگر نکوکاری خویشتن
❈۲❈
چو بگرفت مرگش گریبان که خیز
خبر یافتند آن سه یار عزیز
به بالین آن نیکمرد آمدند
دلافسرده و رویزرد آمدند
❈۳❈
چو شد خواجه با آن سه تن روبروی
به یار نخستین چنین گفت اوی
رخت سرخ باد و تنت دیر پای
که بر من اجل دوخت زرین قبای
❈۴❈
زرش گفت: بودی نگهدار من
بسی داشتی رنج و تیمار من
به مرگت یکی شمع روشن کنم
ستودانت را رشگ گلشن کنم
❈۵❈
زر از وی جدا گشت و آمد زنش
چو زر گشته از رنج، سیمین تنش
دریده گریبان ز تیمار شوی
خراشیده روی و پریشیده موی
❈۶❈
دوم یار را خواجه بدرود گفت
سرشکش به مژگان بپالود جفت
به سوگ توگفتا؛ من مستمند
کنم موی کوتاه و مویه بلند
❈۷❈
شتابم خروشان سوی گور تو
بگریم برآن گور پر نور تو
پس از آن دو، یار سوم رفت پیش
نه عارض شخوده، نه گیسو پریش
❈۸❈
نه رخساره زرد و نه لرزان تنش
نه چاک از غم دوست ییراهنش
پذیره شدش با دلی پر ز مهر
به مانند افرشتهای خوبچهر
❈۹❈
بدو خواجه گفت: ای «نکویی» دریغ
که مرگ آمد و نیست جای کریغ
ز تو دور خواهم شدن چاره چیست
ز درد جدایی بباید گریست
❈۱۰❈
نکوکاری انگشت بر لب نهاد
که این خود بنپذیرم از اوستاد
چو در زندگی با تو بودم بسی
پس از مرگ جز تو نخواهم کسی
❈۱۱❈
به هرجا روی با تو من همرهم
ندیمی نکوخواه وکار آگهم
درین گفتگو خواجه پیر خفت
زر و زن چو او خفت گشتند جفت
❈۱۲❈
سوی گور با برگ و ساز آمدند
به گورش نهفتند و باز آمدند
یکی شمع بنهاد و دیگر گریست
پس آن هر دو رفتند و کردار زیست
❈۱۳❈
ازو دوستان جمله گشتند دور
جز آن دوست کاو ماند با وی به گور
کامنت ها