ملک‌الشعرا بهار:به قسطنطنیه بتابید ماه بلرزید از آن برج‌های سیاه
❈۱❈
به قسطنطنیه بتابید ماه
بلرزید از آن برج‌های سیاه
ز قرن‌الذهب ساخت سیمین کمند
مگر بگذرد زان بروج بلند
❈۲❈
نگارا نگه کن که این نور پاک
دگر باره از این شب تابناک
پیامی ز من آورد سوی تو
ز روزن درآید به مشکوی تو
❈۳❈
ز غوغای مغرب به تنگ آمدم
سوی کشور داستان‌ها شدم
ز داد و ده غرب دل بگسلم
مگر لختی آرام گیرد دلم
❈۴❈
توکا گاهی ای ماه مشکوی من
ز شب‌زنده‌داری نجم پرن
ز یاد خود ایدر مرا شاد کن
درین راه دورم یکی یاد کن
❈۵❈
به نیمه ره زندگی راه جوی
ز چشم حسودان بی‌آبروی
ز لندن شدم سوی شهر گلان
به هر گل سراینده بر بلبلان
❈۶❈
به مرزی که آنجا خجسته سروش
برامش بسی برکشیده خروش
به خاکی که ناهید فرخنده چهر
برافشاند از زخمه باران مهر
❈۷❈
چو ز اندیشه و رنج گشتم پریش
مرا خواند فردوسی از شهر خویش
مرا پیر خیام به آواز خواند
همم حافظ از شهر شیراز خواند
❈۸❈
به جایی کجا آسمانی سرود
به گوش آید از این سپهر کبود
به گوش نیوشنده گیرد عبور
سبک نغمهٔ داستان‌های دور
❈۹❈
به‌جایی که گه گاهت آید به گوش
غو لشکر کورش و داریوش
خموشی گزیدم از آوازشان
کجا نیک‌تر بشنوم رازشان
❈۱۰❈
به باغی پر از سوری و یاسمن
در آن نغمه‌خوانان شده انجمن
به هر سوگل تازه با ناز و غنج
هزار اندر آن جاودان نغمه‌سنج
❈۱۱❈
برامش زدوده دل از کین و آز
فکنده غم روزگار دراز
شوم تا بدانجا شوم نغمه‌سنج
مگر وارهم لختی از درد و رنج
❈۱۲❈
ز پاریس و از شارسان ونیز
ز سرمنزل ویلون و دوک نیز
گذشتم به بلغار و آن کوهسار
گرفتم به قسطنطنیه گذار
❈۱۳❈
به شهری که روزی ز بخت و نصیب
شد اسلام پیروزگر بر صلیب
سپیده چو از خاوران بگذرد
گریبان شام سیه بردرد
❈۱۴❈
کند روشن این تیره چاه مرا
گشاید سوی شرق راه مرا
مرا آرزوها روایی کنند
به شهنامه‌ام رهنمایی کنند
❈۱۵❈
کزین آرزوهای کوتاه خویش
به گوش آیدم بانگ دلخواه خویش
به امّید فردا دلم خرم است
وز اندیشهٔ روز دل بیغمست
❈۱۶❈
بهل تا یک امشب نپیچم ز غم
نباشم ز یاد حسودان دژم
که فردا روم تا به بانگ سرود
نیوشم همی باستانی درود
❈۱۷❈
که خیام و حافظ در آن بوستان
مرا چشم دارند چون دوستان
که با همرهانی چنان پاک‌خوی
سوی گور فردوسی آریم روی
❈۱۸❈
از ایران نرفته است نام و نشان
شکست جهان نشکند پشتشان
هزیمت نیاورده در بندشان
نبرده دل و فرّ و اورندشان
❈۱۹❈
اگر چند پروردگار سخن
ببست از سخن دیرگاهی دهن
چو برتابد استاره‌ای ارجمند
نهند از سخن کاخ‌های بلند
❈۲۰❈
سر تخت جمشید را نو کنند
ز نو یاد جمشید و خسروکنند
ز تهران که‌بنگاه تاج است و تخت
به گوش آید آوازهٔ فر و بخت
❈۲۱❈
ز شیرازی و اصفهانی سرود
بودتر زبان رکنی و زنده رود
چو خیزد نواشان ز مهر و ز درد
نباشد کم از فخر ننگ و نبرد
❈۲۲❈
هنوز اندر آن کشور دیر باز
بود ابر با بارهٔ دژ براز
کند پادشاهان با فرّ و زور
ز پیکار، پیروزی و جشن و سور
❈۲۳❈
ز هر دژ به گوش آید آوای کوس
ز «ایوار» تا گاه بانگ خروس
تو گویی جهان تا جهان لشکرست
سوی فتح‌های گزین رهبرست
❈۲۴❈
فزون زان فتوحی که داریم یاد
ز کشورگشایان با فر و داد
ز باغی میان خلیج و خزر
کز آنجا گل نو برآورده سر
❈۲۵❈
سوارانی از مهر و از آرزو
رسولانی از فکرهای نکو
ز ایران سوی غرب پوینده‌اند
شما را در آن ملک جوینده‌اند
❈۲۶❈
سخن گسترا موی بشکافتم
کز اندیشه‌ات روزنی یافتم
«درینک وتر» کت چشمهٔ زندگی
بجوشد زلب گاه گویندگی
❈۲۷❈
همی بوی مهر آید از روی تو
همی یاد شرم آید از خوی تو
ز دریا گذشتست اندیشه‌ات
بود سفتن گوهران پیشه‌ات
❈۲۸❈
ترا هست اندیشه دریا گذار
ازیرا چو دربا بود بی کنار
سرود خوشت برد هوش مرا
زگوهر بیاکنده گوش مرا
❈۲۹❈
رسیدی به‌پای خجسته سروش
ز لندن به منزلگه داریوش
جمیل زهاوی بزرگ اوستاد
در این بزم والا زبان برگشاد
❈۳۰❈
به شعر اندرون ترزبانی گرفت
ز شعرش زمین آسمانی گرفت
ز انفاس او آتشی بردمید
و زان شعله شد چون تو نوری پدید
❈۳۱❈
وزین آتش و نور، طبع «بهار»
ز افسردگی رست و شد شعله‌بار
کامنت ها