ملکالشعرا بهار:جهان سر بسر از فراز و نشیب یکی کارخانهاست با رنگ و زیب
❈۱❈
جهان سر بسر از فراز و نشیب
یکی کارخانهاست با رنگ و زیب
که در نوبهاران بجنبد ز جای
نگرداند این چرخ را جز خدای
❈۲❈
بسی کارگر اندر آن کارگاه
بکوشند بیمزد و بی دادخواه
یکی بسّدین حله آرایدا
دگر زُمردین خیمه پیرایدا
❈۳❈
بر آن کارگر قوم بیدادرس
بسوزد دل ابر در هر نفس
از آن سوختن آتشی برجهد
بههر لحظه بانگی قوی دردهد
❈۴❈
ز بالا همی برخروشد به خشم
یکی سیل کرده روان از دو چشم
بیاید دمان از بر کوهسار
غریونده چون مردم سوگوار
❈۵❈
رخ زرد خیری بشوید به آب
به زخم گل سرخ ریزدگلاب
نهالان بیارند پیشش نماز
گلان سر به پایش بسایند باز
❈۶❈
بر آن رنجبر قوم گرید به درد
برآرد ز دل هر زمان باد سرد
یکی شورش سخت پیدا شود
زمانه پرآشوب و غوغا شود
❈۷❈
به تک لاله خونین علامت به چنگ
شقایق به بر صدرهٔ سرخ رنگ
به دوش بنفشه ردای کبود
به فرق سمنبر ز الماس، خود
❈۸❈
چو خورشید رخشنده بیند به خاک
برافروزدش خاطر تابناک
بر انگیزد اندر زمان باد را
که بنشاند آن شور و فریاد را
❈۹❈
رود باد و گوید که خورشید گفت:
که فرّ بزرگی نشاید نهفت
فری زین مهین جنبش و جوشتان
نخواهیم کردن فراموشتان
❈۱۰❈
چو ابر این ببیند سبکسر شود
بههر لحظه غوغاش کمتر شود
دو چشم ازگرستن ببندد همی
به صد شادکامی بخندد همی
❈۱۱❈
رود ابر و باد از قفایش دوان
کند روی،خورشید روشنروان
نوازش کندشان چو دانا پزشگ
کند خشک از دیدگانشان سرشگ
❈۱۲❈
کند گرم دلشان همه یکسره
دهدشان زر ناب و سیم سره
دگر ره پی کار و کوشش روند
زمانی ز شغل و عمل نغنوند
❈۱۳❈
چنین تاگشاید مه تیر رخت
کمان گردد از بار، پشت درخت
شود گرد محصول هر کارگر
کند عرضه هر کارگاهی هنر
❈۱۴❈
رخ سیب سرخ و رخ نار زرد
نه آن یک ز شادی نه این یک ز درد
به مرداد و شهریور و مهرماه
فروشند کالای این کارگاه
❈۱۵❈
ز انجیر و از نار غرقه به خون
ز امرود و از آلوی گونه گون
چه از سبز بارو چه از سرخبار
بههر سو بهم چیده بینی هزار
❈۱۶❈
فروشندگان از صغیر وکبیر
شوند و رسد نوبت تاک پیر
بخم کرده بالا و دیده پر آب
به دستاندرش عقدی از لعل ناب
❈۱۷❈
همانا که از لعل بایستهتر
ز در و ز یاقوت شایستهتر
اگر لعل صد خاصیت داشتی
خردمندش انگور پنداشتی
❈۱۸❈
درآید سپس آبی زردپوش
یکی نرم پشمینهچوخا بهدوش
نهان کرده یکپایو سر برده پیش
ز بیم خزان گرد گشته به خویش
❈۱۹❈
درآیند پس باد رنگ و ترنج
دو دیده پرآب و دو رخ پر شکنج
رخان زرد و تبخاله بر گرد لب
گرانوار و سنگینسر از تاب تب
❈۲۰❈
کجا بنگرد ابر آبان مهی
به روی ترنج و به چهر بهی
بگوید به باد اینت بیداد مهر
بر این زرد رویان تفتیده چهر
❈۲۱❈
که تا ما برفتیم بیرون ز دشت
برین کارگرپیشگان چون گذشت
شود باد همداستان ابر را
به دشنه زند گردن صبر را
❈۲۲❈
خروشان ز بالا شود سوی پست
پس پشت اوابر چون پیل مست
دگر ره بپوشد رخ ازبیم، شید
شود چهرهٔ آسمان ناپدید
❈۲۳❈
به یغما رود جمله کالای مهر
چکد اشک حسرت ز چشم سپهر
پریشان شود روزگار چمن
دی آید یکی درع رویین به تن
❈۲۴❈
ز بیداد دی باغ گردد خراب
شود زرد رخسارهٔ آفتاب
جهان ای پسر نیست جای درنگ
اگر قیصر روس، اگر شاه زنگ
❈۲۵❈
نپاید همی برکس این ساز و برگ
جوانیاست، پیریاستو آنگاه مرگ
کامنت ها