ملکالشعرا بهار:ای سمیعی رسید نامهٔ تو نامهٔ تو رسید و چامهٔ تو
❈۱❈
ای سمیعی رسید نامهٔ تو
نامهٔ تو رسید و چامهٔ تو
چامه، شیرین و دلنشین چو عسل
نامه، خیرالکلام قلّ و دلّ
❈۲❈
آن عباراتِ با روان مأنوس
وان خط خوب چون پر طاووس
خاصه شعری بدان دلارایی
جانفزاتر ز عهد برنایی
❈۳❈
متحیر شدم چه عرض کنم
شعر و خط خوش از که قرض کنم
با چنین طبع خسته و خط زشت
چون توانم جواب خواجه نوشت
❈۴❈
مشق کردم ز روی آن بسیار
حفظ شد بس که کردمش تکرار
کرد هرکس به پرسشی یادم
نامهٔ خواجه را نشان دادم
❈۵❈
فخر کردم که در زمانهٔ ما
هست مردی چنین میانهٔ ما
فخر دیگر که این گرامیمرد
در چنین نامه یادی از من کرد
❈۶❈
خواجه داند که چند مرده بود
عجز ما را حساب کرده بود
شعلهٔ شوق چون زبانه زند
آرزو تیر بر نشانه زند
❈۷❈
گرچه سخت از حیات دلگیرم
لیک خواهم که در وطن میرم
جان سپارم به خاک پاک وطن
دفن گردم به زیر خاک وطن
❈۸❈
ای سمیعی، به خالق دو سرا
دم گرم تو زنده کرد مرا
گر بجنبد به خاک سایهٔ من
جنبش مهر توست مایهٔ من
❈۹❈
ور برآید ز من چو چنگ آواز
دَمِ جانبخش توست چنگنواز
رشتهای کم به زندگی بسته است
تارهایش تمام بگسسته است
❈۱۰❈
هست تنها بهجای از آن پیوند
علقهٔ صحبت رفیقی چند
دوستانی که شمع انجمناند
آخرین شعلهٔ حیات مناند
❈۱۱❈
زان که جای دگر تمیزی نیست
جز ریا و فریب چیزی نیست
بهر من صحبت هنرمندان
بوستانست و غیر ازو زندان
❈۱۲❈
گرچه ز اقبال نامساعد من
نیست آنجا هم از حسود ایمن
شنعت حاسد اندر آن تالار
یادگاریست بر در و دیوار
❈۱۳❈
یادگاری که جز وقاحت نیست
غیر بدبختی و فضاحت نیست
لیک با رنج، راحتی هم هست
با عذاب استراحتی هم هست
❈۱۴❈
منت ایزد که دوستان جمعند
همه پروانگان آن شمعند
بهر یک بینماز در اسلام
در مسجد نبسته هیچ امام
❈۱۵❈
در جهان صاحبان عقل سلیم
بهرکیکی نسوختند گلیم
ای سمیعی سخن به پایان شد
خجلت و عجز من نمایان شد
❈۱۶❈
خدمت از من به انجمن برسان
به یکایک سلام من برسان
امرای کلام را زین سوی
یک به یک بوسه زن به دست و به روی
❈۱۷❈
ور بود شاهدی شکرگفتار
گرمتر بوسه زن به یاد بهار
کامنت ها