ملکالشعرا بهار:ادیبی زبان در طلاقت زبون همی لام را خواند پیوسته نون
❈۱❈
ادیبی زبان در طلاقت زبون
همی لام را خواند پیوسته نون
نوآموزی او را به چنگ اوفتاد
معلم به درسش زبان برگشاد
❈۲❈
بدان کودک خرد، جای الف
کنف یاد داد آن ادیب خرف
بهناچار الف را انف خواند خرد
معلم برآشفت وگوشی فشرد
❈۳❈
بدو گفت انف چیست میخوان انف
فروخواند کودک به فرمان انف
دگر باره آشفت استاد پیر
بزد بانگ برکودک ناگزیر
❈۴❈
نوآموز روزی ببود اندر آن
انفخوان و گریان و سیلیخوران
شبانگه پدر درکنارش نشاند
که امروز پور گرامی چه خواند؟
❈۵❈
به شب همچنان کودک دلفروز
الف را انف خواند مانند روز
پدرگفت انف چیست جان پدر
الف گفت باید بسان پدر
❈۶❈
چو بشنیدکودک الف را درست
الفرا الفخواندچالاکو چست
چسان از انف میشود منصرف
که نشنیده جز فا و نون الف
❈۷❈
تو خود فا و لام و الف راست گوی
پس از دیگران گفتهٔ راست جوی
تو بر نیکویی پشت پا میزنی
پس آنگه به نیکی صلا میزنی
❈۸❈
تو بد را نخستین ز خود دورکن
سپس دیگران را ز بد دورکن
تبآلوده درمان تب چون کند
«رطبخورده منع رطب چون کند»
❈۹❈
چو حاکم کند می شبانگاه نوش
نبندد به حکمش دکان، میفروش
کسان بهره یابند از آثار خویش
که خود کار بندند گفتار خوبش
❈۱۰❈
اگر گفته نغز است و دل نغز نه
بلوطی بود کاندر آن مغز نه
و گر دل درست است و گفتار سست
از آن گفته یک دل نگردد درست
کامنت ها