ملکالشعرا بهار:یکی گرسنه خرس در باغ جست مگرمیوه نغزی آرد بدست
❈۱❈
یکی گرسنه خرس در باغ جست
مگرمیوه نغزی آرد بدست
به هرسو نگه کرد با حرص وآز
یک امرود بن دید رسته دراز
❈۲❈
به بالا بلند و به پهلو فراخ
ستبر وکشن برگ و بسیار شاخ
ز هر برگ، رخشان یکی آمرود
چو نجم ثریا زچرخ کبود
❈۳❈
بجنبید و غرید خرس از شعف
بمالید بر خاک هر چار کف
همی جست چابک به ساق درخت
که پرچین خارش بدرید رخت
❈۴❈
نگه کردکز ساقه تا بیخ شاخ
همی خاربن برشده لاخ لاخ
ببسته است دهقان داننده کار
بهساق درخت از پی دزد، خار
❈۵❈
همه خارها چون سرنیزهها
کزان نیزهها کس نگشتی رها
غمی گشتخرس از چنانسختجای
بگشت و بلیسید دو دست و پای
❈۶❈
برنجید از آن کار، زاندازه بیش
ولیکن نیاورد با روی خویش
روان کشتازآنباغو با خویش کفت
که رسم بزرگی نشاید نهفت
❈۷❈
من این باغ امرود و این بار تر
نهادم به وقف مزار پدر
چو بینیش بر خاک ره سوده شد
زبانش به خیرات بگشوده شد
❈۸❈
کسی چون ز سودی جدا ماندا
مران سود را ناروا خواندا
کامنت ها