ملکالشعرا بهار:کلی را سر از زخم ناسور بود ز خارش توانش ز تن دور بود
❈۱❈
کلی را سر از زخم ناسور بود
ز خارش توانش ز تن دور بود
کنار یکی نهر، خارید سر
کلاهش فتاد اندر آن نهر در
❈۲❈
بجنبید و بشتافت بر طرف آب
ولی آب را زو فزون بُد شتاب
کله گه بغلتید و گه شد به اوج
به فرجام گم گشت در زیر موج
❈۳❈
چو نومید شد کل ز صید کلاه
برون قاه قاه و درون آه آه
به یاران چنین گفت: کاین رشک لاخ
برای سرم بود لختی فراخ
کامنت ها