ملکالشعرا بهار:زمانه به قصد دلم بیدرنگ گشاید ز غم تیرهای خدنگ
❈۱❈
زمانه به قصد دلم بیدرنگ
گشاید ز غم تیرهای خدنگ
نشان ساخته زآن دل خونفشان
زند تیرها راست بر یک نشان
❈۲❈
نشاند سر اندر بن یکدگر
کز آن تیرها نیزه سازد مگر
ز بیداد مردم بنالم به زار
بگریم به مانند ابر بهار
❈۳❈
گرم خون ز مژگان ببارد رواست
کزین مردمانم به دل زخمهاست
ز مژگان گرم اشک تا دامن است
مپندار کان اشک چشم من است
❈۴❈
بود جان شیرین من بیگمان
چکان از سر پنجهٔ مردمان
کامنت ها