ملکالشعرا بهار:قصهٔ شاهان جهان بیش و کم نیست به جز قصه جور و ستم
❈۱❈
قصهٔ شاهان جهان بیش و کم
نیست به جز قصه جور و ستم
قاعده س عدل به دوران ما
هست پدیدار ز سلطان ما
❈۲❈
عامل فرمانش به بحر و به بر
نیست به جز ورد دعای سحر
شد که نخواهد ز رعیت درم
شاه رعیت بود او لاجرم
❈۳❈
هم بهدلی رنجش اگر حاصل است
از قبل شه نه، که از عامل است
چیست شهنشه؟ یکی آزاد سرو
شاکرش از باب حلب تا به مرو
❈۴❈
جور نکرده است به کمتر کسی
هم به عدو کینه نتوزد بسی
گرچه عدویی نبود شاه را
شاه دلافروز دلآگاه را
❈۵❈
شه که به ملت سپرد اختیار
از دل ملت بزداید غبار
شاه که مسئول بد و خوب نیست
بد شود ار کاری، مسئول کیست؟
❈۶❈
آه که با اینهمه احوال زار
کاش که مسئول بُد این شهریار
کاش که با ملت خود راه داشت
برتن خود رنج شهی می گماشت
❈۷❈
پادشهی درخور احمد شه است
درخور احمد شه کارآگه است
خسرو خسرو فر خسرو نژاد
پادشه عادل هشیار راد
❈۸❈
گفتم از این در سخنی چند نغز
تا شنود خسرو بیدار مغز
تا که بسنجد چو خردپروران
نیکی خود با بدی دیگران
❈۹❈
شکر کند ایزد دادار را
توشه دهد قلب هشیوار را
جانب ملت نگرد تیز تیز
گوید با خصم که خونش مریز
❈۱۰❈
دور نهد خستگی و بیم را
برشکند پنجهٔ دژخیم را
رایت اسلام بگیرد بهدست
بر سپه کفر برآرد شکست
❈۱۱❈
تا به عدو جمله دلیری کنیم
بار دگر جنبش شیری کنیم
پند همین است خموش ایقلم
جوی دل پند نیوش ای قلم
کامنت ها