ملکالشعرا بهار:انگور شد آبستن هان ای بچهٔ حور برخیز و به گهواره فکن بچهٔ انگور
❈۱❈
انگور شد آبستن هان ای بچهٔ حور
برخیز و به گهواره فکن بچهٔ انگور
چندانش مهل کز دم دی گردد رنجور
کامد دی و افسرد دم ماه و دم هور
❈۲❈
برکرد سیه ابر، سر ازکوه نشابور
واراست ز خوارزم سپه تا در بلغار
در هر باغ از برف و شاقی و نقیبی است
بر هر شاخ از زاغ خروشی و نعیبی است
❈۳❈
شمشاد حبیبی و سیه زاغ رقیبی است
وز برف شبانه به سر سرو نصیبی است
گوئی بهصف بار ملکزاده خطیبی است
دستار فرو برده به کافور و به زنگار
❈۴❈
آن سودهٔ سیم است که در دست نسیمست
وان کوه، بیندوده بدان سودهٔ سیم است
خورشید به میغ اندر چون روی سقیم است
یا در بن دربا ید بیضای کلیم است
❈۵❈
وان شاخهٔ بید ای عجبی سخت کریم است
کافشاند چون دست ملک درهم و دینار
زین پیش چو عمال خزان باز رسیدند
وان خیمهٔ زربفت خزان باز کشیدند
❈۶❈
دهقان پسران هر سو در باغ دویدند
جز از بچگان در وی جنبنده ندیدند
خندان بدویدند وگلوشان ببریدند
بی هیچ عفو جستن، بی هیچ ستغفار
❈۷❈
چون یافت کدیور گنه بچه گکان را
بربست به زنجیر دوگان را و سه گان را
وانگه به درون درشد و دید آن همگان را
وز آن همه گان پاک بپرداخت مکان را
❈۸❈
وان جمله بیاورد و بینباشت دکان را
تا زانهمه یک روز بیفروزد بازار
بنهاد پس آن دخترکان را به سبد بر
برد آنهمه را تفت سوی خانهٔ خود بر
❈۹❈
قومی دید آبست به پنجاه و به صد بر
مسکین به غلط رفت و گمان برد به بدبر
دست و سرشان کوفت به پنجاه لگد بر
چندان که ز تنشان خوی و خون رفت به یکبار
❈۱۰❈
وانگاه نگه کرد بدان حال تبهشان
زان کرده پشیمان شد و بخشود گنهشان
وآورد ز چرخشت سوی خفتنگهشان
بر روی فرو بست ز هر بیهده رهشان
❈۱۱❈
میداشت نهان زیدر تا یک دو سه مهشان
چندان که برند از یاد آن محنت و تیمار
چون ماه چهارم شد، یک روز نهفته
بشتافت بدانجا که بدند آنان خفته
❈۱۲❈
تا پرسد و جوید که چه بوده است و چه رفته
جوید خبر زان گره خستهٔ تفته
جز انجم رخشنده و گلهای شکفته
هرچند فزون جست او کمتر دید آثار
❈۱۳❈
چون دید بدان بلعجبی گفت به ناگاه
صد سبحانالله و دوصد سبحانالله
این جمله کیانند بدین آب و بدین جاه
نی خورشید اینجای فراز آمده نی ماه
❈۱۴❈
نی روز گشادم رخ اینان نه شبانگاه
این فرخی و خوبی کی گشت پدیدار
اینانند آنان که دو سه ماه ازین پیش
آوردمشان از رز زی مصطبهٔ خویش
❈۱۵❈
وانگه به لگد کردم پشت و برشان ریش
چونان بنهادمشان یک روز کم و بیش
پس اینجای افکندمشان بیکس و بیخویش
بیهیچ رعایتگر و بیهیچ پرستار
❈۱۶❈
امروز به صد عزت و تمکینند اینان
با دیگر رسم و دگر آئینند اینان
دلبند خوش و نغز و نگارینند اینان
گوئی مگر از خلخ و از چینند اینان
❈۱۷❈
یا مهر و مه و زهره و پروینند اینان
یا خود مگر این خانه سپهریست پُر انوار
دهقان سپس ازکوشش و فریاد و هیاهو
پیش آرد مینائی پاکیزه چو مینو
❈۱۸❈
برگیرد از آن بادهٔ نغز خوش نیکو
کز لاله ستدگونه و از مشگ ستد بو
پاکیزه و گلگون چو رخ یار نکو رو
فرخنده و روشن چو دل شاه نکوکار
❈۱۹❈
نک آذرماه است و می حمری باید
بر شعر بهاری سمنبری باید
شاهان را آزادگی و حری باید
قطران شدم اینک ز تو بونصری باید
❈۲۰❈
با گفتهٔ من گفت منوچهری باید
تا هر دو برآیند به یک مایه و مقدار
کامنت ها