ملکالشعرا بهار:انسان: ای مایهٔ عزت ای سعادت!
❈۱❈
انسان:
ای مایهٔ عزت ای سعادت!
از بهر خدا بگو کجایی
ماراست به تو بسی ارادات
❈۲❈
چونست که نزد ما نیایی
رسم است ز خستگان عیادت
شد خطه مغرب از تو پر نور
ای چشمهٔ نور کردگاری
❈۳❈
تا چند در این شبان دیجور
ما مشرقیان کشیم خواری
بر ما نظری به قدر مقدور
سعادت:
❈۴❈
من نور سعادتم، چه خواهی
واندر طلبم چه می کنی جهد
در جمله جهان مراست شاهی
هر دوره و هر زمان و هر عهد
❈۵❈
بیفرق سفیدی و سیاهی
افسوس از اینکه اهل دنیا
کورند و مرا نمیشناسند
من ظاهر و این گروه اعمی
❈۶❈
اندر طلبم در التماسند
هریک به رهی روند بیجا
برنوع بشر نگشته مفهوم
معنای سعادت بشر هیچ
❈۷❈
گویند سعادتست معدوم
یک فرقه وفرقهٔ دگرهیچ
جز نام ز من نکرده معلوم
در غرب، سعادتست قوت
❈۸❈
از توپ و تفنگ و جیش جرار
در شرق، عبادت و ریاضت
یا مهتری و ضیاع بسیار
در افریقا شکار و راحت
❈۹❈
نایافته زو خبر سعادت
هرکس به سعادتی است پدرام
ظاهر می گشت اگر سعادت
بدبخت نماندی اندر ایام
❈۱۰❈
هرکس خردی به زر، سعادت
انوار سعادتست پنهان
بدبختی آدمی از آنست
در عین خوشی بود فراوان
❈۱۱❈
خوشبخت، که دست و لب کزانست
مسعود نیامده است انسان
انسان:
گر خاصهٔ غرب نیستی، هست
❈۱۲❈
روشن ز چه غرب و شرق تاری
مشرق به مغاک تیره پا بست
مغرب زده بر فلک عماری
انصاف چرا گذاری از دست
❈۱۳❈
یک چند ز شرق، غرب شد خوار
بر غرب رسید جور و بیداد
وز فتنهٔ غربیان خونخوار
یک چند برفت شرق برباد
❈۱۴❈
وین حال شود همیشه تکرار
سعادت:
از سر بنهید جهل و اوهام
کوشید به علم و صنعت نو
❈۱۵❈
یکرنگ شوند و راست فرجام
چون پارسیان به عهد خسرو
یا چون عربان به صدر اسلام
شاید که درین زمانهٔ تنگ
❈۱۶❈
یک بار دگر دهید جولان
بر شرق رسد جلال و فرهنگ
بر غرب نفاق و کذب و بهتان
دائم نبود جهان به یک رنگ
کامنت ها