ملکالشعرا بهار:سعدیا چون تو کجا نادره گفتاری هست یا چو شیرین سخنت نخل شکرباری هست
❈۱❈
سعدیا چون تو کجا نادره گفتاری هست
یا چو شیرین سخنت نخل شکرباری هست
یا چو بستان و گلستان تو گلزاری هست
هیچم ار نیست، تمنای توام باری هست
❈۲❈
«مشنو ایدوست که غیراز تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جزفکر توام کاری هست»
لطف گفتار تو شد دام ره مرغ هوس
به هوس بال زد وگشت گرفتار قفس
❈۳❈
پایبند تو ندارد سر دمسازی کس
موسی اینجا بنهد رخت به امید قبس
«به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقهٔ زلف تو گرفتاری هست»
❈۴❈
بی گلستان تو در دست به جز خاری نیست
به ز گفتار تو بیشائبه، گفتاری نیست
فارغ از جلوهٔ حسنت در و دیواری نیست
ای که در دار ادب، غیر تو دیاری نیست
❈۵❈
گر بگویم که مرا با تو سر وکاری نیست
در و دیوارگواهی بدهد کاری هست»
دل ز باغ سخنت، ورد کرامت بوید
پیرو مسلک تو راه سلامت پوید
❈۶❈
دولت نام تو حاشاکه تمامت جوید
کاب گفتار تو دامان قیامت شوید
«هرکه عیبم کند ازعشق و ملامت گوید
تاندیده است تو را برمنش انکاری هست»
❈۷❈
روز نبود که به وصف تو سخن سر نکنم
شب نباشدکه ثنای تو مکرر نکنم
منکر فضل تو را نهی ز منکر نکنم
نزد اعمی صفت مهر منور نکنم
❈۸❈
«صبر بر جور رقیب چه کنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاری هست»
هرکه را عشق نباشد، نتوان زنده شمرد
وانکه جانش ز محبت اثری یافت، نمرد
❈۹❈
تربت پارس چو جان، جسم تو در سینه فشرد
لیک در خاک وطن آتش عشقت نفسرد
«باد، خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد
آب هر طیب که در طبلهٔ عطاری هست»
❈۱۰❈
سعدیا نیست به کاشانهٔ دل غیر تو کس
تا نفس هست به یاد تو برآریم نفس
ما به جز حشمت و جاه تو نداریم هوس
ای دم گرم تو آتش زده در ناکس و کس
❈۱۱❈
«نه من خام طمع عشق تو میورزم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست»
کام جان پر شکر از شعر چو قند تو بود
بیت معمور ادب، طبع بلند تو بود
❈۱۲❈
زنده، جان بشر از حکمت و پند تو بود
سعدیا! گردن جانها به کمند تو بود
«من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود
سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست»
❈۱۳❈
راستی دفتر سعدی به گلستان ماند
طیباتش به گل و لاله و ریحان ماند
اوست پیغمبر و آن نامه به فرقان ماند
وانکه او را کند انکار، به شیطان ماند
❈۱۴❈
«عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند
«داستانی است که بر هر سر بازاری هست»
کامنت ها