گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

ملک‌الشعرا بهار:شبی در محفلی با آه و سوزی شنیدستم که مرد پاره‌دوزی

❈۱❈
شبی در محفلی با آه و سوزی شنیدستم که مرد پاره‌دوزی
چنین می گفت با پیر عجوزی گلی خوش بوی در حمام روزی
❈۲❈
رسید از دست محبوبی به‌دستم گرفتم آن گل و کردم خمیری
خمیری نرم و نیکو چون حریری معطر بود و خوب و دل‌پذیری
❈۳❈
بدو گفتم که مشکی یا عبیری که از بوی دلاویز تو مستم
همه گل‌های عالم آزمودم ندیدم چون تو و عبرت نمودم
❈۴❈
چو گل بشنید این گفت‌ و شنودم بگفتا من گلی ناچیز بودم
ولیکن مدتی با گل نشستم گل اندر زیر پا گسترده پر کرد
❈۵❈
مرا با همنشینی مفتخر کرد چو عمرم مدتی با گل گذر کرد
کمال همنشین در من اثر کرد وگرنه من همان خاکم که هستم

فایل صوتی مسمطات تضمین قطعهٔ سعدی

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

مصیب مهر آشیان مسکنی
2015-11-05T02:44:48
این تضمین کلا ناقص وخراب است ونصیحت پیر پاردوژ برای پیر عجوز خوباساست ..والی کفایت قزعه زیبای سعدی را ندارد...به همین سبب اورا تضمین نموده ام ..که مطلع ان ...ابنگونه شروع میشود....جوانم توچراغ جان فروزی .....مگرد در گرد ،دونان بهرروزیچنبن گفتا حکیم سبنه سوزی گل خوشبوی درحمام روزیوپنج بیت دیگر هم براین قطعه اضافه نموده ام..
لااااااا
2015-06-17T16:30:06
چندان به سر کوی خرابات خرابمکاسوده ز اندیشهٔ فردای حسابمگر کار تو فضل است چه پر وا ز گناهمور شغل تو عدل است چه حاصل ز ثوابمافسانه دوزخ همه باد است به گوشمتا ز آتش هجران تو در عین عذابمآه سحر و اشک شبم شاهد حال استکز عشق رخ و زلف تو در آتش و آبمنخجیر نمودم همه شیران جهان راتا آهوی چشمت سگ خود کرده خطابمسر سلسله اهل جنون کرد مرا عشقتا برده ز دل سلسلهٔ موی تو تابمگر چشم سیه مست تو تحریک نمی‌کردآب مژه بیدار نمی‌ساخت ز خوابمزان پیش که دوران شکند کشتی عمرمساقی فکند کاش به دریای شرابمبر منظر ساقی نظر از شرم نکردمتا جام شراب آمد و برداشت حجابمگفتم که به شب چشمهٔ خورشید توان دیدگفت ار بگشایند شبی بند نقابماز تنگی دل هر چه زدم داد فروغیشکردهنان هیچ ندادند جوابم
مرد پاک
2016-03-16T17:48:46
در مصراع {ندیدم چون تو و عبرت نمودم} عبرت نمودم به معنای تعجب کردن است،نه پند کسب کردن.و پیام کلی این شعر این است که اگر با همنشینان بد همنشینی کنیم نتایج بدی به دنبال دارد ولی اگر با همنشینان خوب همنشینی کنیم،همنشینی کنیم نتایج خوبی به دنبال دارد.
محمد
2013-11-26T17:48:47
1.شبی درمحفلی با آه وسوزیشنیدستم که مرد پاره‌دوزیچنین می گفت با پیر عجوزیگلی خوش بوی در حمام روزیرسید از دست محبوبی به‌دستمگرفتم آن گل و کردم خمیریخمیری نرم و نیکو چون حریریمعطر بود و خوب و دل‌پذیریبدو گفتم که مشکی یا عبیریکه از بوی دلاویز تو مستمهمه گل‌های عالم آزمودمندیدم چون تو و عبرت نمودمچو گل بشنید این گفت‌ و شنودمبگفتا من گلی ناچیز بودمولیکن مدتی با گل نشستمگل اندر زیر پا گسترده پر کردمرا با همنشینی مفتخر کردچو عمرم مدتی با گل گذر کردکمال همنشین در من اثر کردوگرنه من همان خاکم که هستم
محمد
2020-03-11T13:18:26
با دروددر مصرع اول بین «درمحفلی» و «وسوزی» باید فاصله قرار گیرد«شبی در محفلی با آه و سوزی»ممنون
مصیب مهرآشیان مسکنی
2019-07-23T01:31:17
با سلام مسمط مخمس این شعر در لابلای بیست هزار غزل من مفقود شده و چون دوستان درخواست نموده بودند مجبور شدم یک مسمط مسدس فی البداهه بگویم و متاسفانه در این نرم افزار جای ویرایش نگذاشته است و این بداهه در شان سروده های من نیست و اکنون انچه از تضمین مخمس بیاد دارم تقدیم می نمایمجوانم تو چراغ جان فروزینه گرد در گرد  دونان بهر روزی چنین گفتا حکیم سینه سوزی          گلی خوشبوی         در حمام روزی          رسیداز دست         مخدومی بدستمگلی خوش عطر وبوی دلپذیریزلطف خاک جسمم شد حریریشدم در جمع خوبان چون وزیریبدوگفتم که مشکی یا عبیری        که از بوی دل آویز              تومستمچه عطری داد تراب تو نمودم  چنین نفح خوش آهو شنودمشمیم جانفزا دادی ربودم    بگفتا، من گلی ناچیز بو د م            و لیکن مد تی،             با گل نشستمصبا با لطف خوش بر من گذر کردبرویم برگ گل همواره پرکردسحر چند قطره شبنم بیشتر کرد   کمال هم نشین در من  اثرکرد        و گرنه من همان        خاکم که هستم خزان چون ساق گل را نا توان کرد        از آن اکسیر گل سعدی بیان کرد به عطاری ترابم تازه جان کردچو لطف حق مرا مهر آشیان کرد         مسمط را نگر          اینگونه بستمپنج بیت یک مخمس کامل متعلق به خودم می باشدونام سعدی را من اورده ام
امپرور
2017-06-15T13:54:56
سلاممصیب مهر آشیان مسکنی اگه میشه ادامه شعر رو هم توی یه حاشیه بنویس
بهنام مولایی
2018-10-10T16:25:03
یک شاعر گمنام مقام خاک رو بالاتر برده (و اینچنین میی امیزه و ربط میده ابیات اخری رو با بیان کردن کل ماجرا از زبان مهر کربلا )حسین از مکه چون عزم سفر کرد ، به دشت کربلا فتح و ظفر کرد ، مرا رنگین به خون دست و سر کرد ، کمال همنشین در من اثر کرد ، وگرنه من همان خاکم که هستم
عباس (مصیب) مهر آشیان مسکنی
2018-09-20T00:39:04
مسمط مسدس تضمین قطعه گل خوش بوی مصیب مهر آشیانبا سلام اینم تمام تضمین مسمط مسدس جوانی شد چراغ جان فروزیچو شمع حان به شبها بر فروزینمی گردد، به، ،دونان، بهر روزی چنین گفتا حکیم سینه سوزی          گلی خوشبوی         در حمام روزی          رسیداز دست         مخدومی بدستمگلی باعطر وبوی دلپذیریزَدَم بر جسم خود روی سریریتنم شد در لطافت چون حریریز ریح الرّایحه گشتم  وزیریبدوگفتم که مشکی یا عبیری        که از بوی دل آویز              تومستمچنین نفح خوشت را آزمودم         شمیمت قوت جانم  نمودممگر من نافهِءِ آهو ربودمکه عطر خویش را دادی نمودم      بگفتا، من گلی ناچیز بو د م            و لیکن مد تی،             با گل نشستمصبا با لطف خوش بر من گذر کردبرویم برگ گل همواره پرکرد چو شمُّ الرّایحه در من اثر کردبسی ژاله و شبنم بیشتر گرکرد   کمال هم نشین در من  اثرکرد        و گرنه من همان        خاکم که هستم خزان چون ساق گل را نا توان کرد       نگر درجسم من ریحانه جان کرد به اکسیرش چو قلبم راجوان کردچوسعدی پند نیکش را بیان کرد بامعان خوشش مهر آشیان کرد         مسمط را ببین          اینگونه بستمشش بیت یک مسدس کامل متعلق به خودم می باشدونام سعدی را من اورده ام 
میــــرِ سلطان احمـــد
2021-07-16T11:32:25.1845966
گلی خوشبو در حمام روزی رسید از دست محبوبی بدستم بدو گفتم که مشکی یا عبیری که از بوی دلاویز تو مستم بگفتا من گلی ناچیز بودم ولیکن مدتی با گل نشستم کمال همنشین بر من اثر کرد وگرنه من همان خاکم که هستم