ملکالشعرا بهار:فلق لیلالفراق، وریح وصل تفوح وصاح دیکالصباح، فقم لاجلالصبوح
❈۱❈
فلق لیلالفراق، وریح وصل تفوح
وصاح دیکالصباح، فقم لاجلالصبوح
زان می گلگون بیار، نهفته از عهد نوح
کوکب برج ظفر گوهر درج فتوح
❈۲❈
نیرو بخشای تن، راحتافزای روح
نه جان که انباز جان، نه خون که همرنگ خون
خیز که آزادوار روز و شبان می زنیم
هرکه کند منع می تاخته بر وی زنیم
❈۳❈
بر فرس پردلی بار دگر هی زنیم
ز آذر آبادگان یکسره بر ری زنیم
از می فتح و ظفر جام پیاپی زنیم
به یاد سالار دین، به رغم بدخواه دون
❈۴❈
حضرت ستارخان، سپهبد نامدار
امیر نصرت پژوه، هژبر دشمن شکار
پیل دمان روز رزم، شیر ژیان وقت کار
تیغش مغفر شکاف، تیرش خفتان کذار
❈۵❈
آنکه بهٔک دار وگیر، آنکه ز یک گیر ودار
کرد ز خون عدو دشت و دمن لاله گون
عینالدوله که بود دیدهٔ شه سوی او
پشت ستبدادیان گرم ز بازوی او
❈۶❈
شاه به اسب و سوار فزود نیروی او
کرد به تبریز رخ جیش جهان جوی او
پر شد صحرا و دشت از تک اردوی او
بر شد گرد سپاه بر فلک نیلگون
❈۷❈
رسید و آغاز کار خواست به نیرنگ و رنگ
به حلیه آرد شتاب، به کوشش آرد درنگ
دید چو نیرنگ او نیک نبخشید رنگ
با سپه و تیپ و توپ به جنگ بگشود چنگ
❈۸❈
نیز ز سوی دگر تاخت به میدان جنگ
دلیر فرخنژاد، امیر والا شئون
فدائیان وطن هریک چون قسوره
فوجی در میمنه، فوجی در میسره
❈۹❈
مرکز پیکار را گشت اجل دایره
گشت ز شلیک توپ کار عدو یکسره
جمله هزیمت شدند جانب کوه و دره
گرفته راه فرار، شکسته پای سکون
❈۱۰❈
مژده که بالا گرفت دولت ستارخان
شهره آفاق شد صولت ستارخان
کوس جلالت نواخت نصرت ستارخان
بار دگر در رسید نوبت ستارخان
❈۱۱❈
سر به فلک برکشید رایت ستارخان
رایت بیداد و جور گشت از او سرنگون
کسان که کار جهان بهر خدا کردهاند
رایتی از معدلت بر سرپا کردهاند
❈۱۲❈
حکم به حق راندهاند کار به جا کردهاند
وآنانک از عدل و داد روی فراکردهاند
جمله خطا رفتهاند، جمله خطا کردهاند
فلاتوجه لهم دعهم فهم خاطئون
❈۱۳❈
زین گره بیخرد چشم نکوئی مدار
کشان ز بیدانشی گشته تبه روزگار
باش کزینان کشد قهر خدایی دمار
شعلهٔ قهر خدا زود شود آشکار
❈۱۴❈
حامی ملت رسید با سپهی بیشمار
سازد این قوم را یکسره خار و زبون
ای گره شهپرست روی به راه آورند
روی به راه آورید پشت به شاه آورید
❈۱۵❈
لشکر ملت رسید، عذر گناه آورید
در کنف لطفشان جمله پناه آورید
عذر جنایات را ز جان گواه آورید
فلیستجیبوا لکم ان کنتم صادقون
❈۱۶❈
زودا! زودا! که عدل منظره بالا زند
حضرت ستارخان خیمه به صحرا زند
پای تقدم نهد کوس معادا زند
توپ شرر بار او لطمه بر اعدا زند
❈۱۷❈
کوکب اقبال سر از افق ما زند
اختر بخت عدو زود شود واژگون
همت ستارخان چون به وطن یار شد
باقر خانش ز جان یار وفادار شد
❈۱۸❈
در همهجا یار او ایزد ستار شد
این یک سالار شد آن یک سردار شد
زبن سر و سالار، کار محکم و ستوار شد
عمر عدو گشت کم فر وطن شد فزون
❈۱۹❈
صورت کبر و نفاق شد ز تو پیراسته
صفحهٔ تاریخ دهر شد ز تو آراسته
بنشست از تیغ تو فتنهٔ برخاسته
قوت خصم تورا روز و شبان کاسته
❈۲۰❈
این همه فر و جلال برتو خدا خواسته
مینتوان با خدای دم زدن از چند و چون
تا تو گرفتی قبول از علمای نجف
فر تو پیشی گرفت از امرای سلف
❈۲۱❈
نصرت و اقبال و جاه پیش تو بربست صف
گشته به تیر بلا سینهٔ خصمت هدف
دوران دوران تو است شاد زی و لاتخف
ان الله معک فی ای وقت تکون
کامنت ها