ملکالشعرا بهار:اهلا و سهلا ای نسیم بهار ای قاصد زلف یار
❈۱❈
اهلا و سهلا ای نسیم بهار
ای قاصد زلف یار
از زلف یار آیی چه داری بیار
ای کاروان تتار
❈۲❈
گویی هنوز ای نفخهٔ مشگبار
هستآن سیهزلف یار
آشفته و سرگشته و بیقرار
از بار دلهای زار
❈۳❈
گو هنوز آن بستگیهای دل
نگشودهاز پای او
وآن کنج ویرانست مأوای دل
رنج است کالای او
❈۴❈
دلبر ندارد هیچ پروای دل
غافل ز غوغای او
دل نیز باشد خسته و داغدار
ز اندوه هجران یار
❈۵❈
نی نی خطا گفتی چنین نیست راز
نرد تخطی مباز
کز جور دلها سرکشیده است باز
آن زلف دستان طراز
❈۶❈
کوته شدش از جور دست دراز
دستان دیگر نبواز
کان سرکشی بگذشت و آن روزگار
سامان پذیرفت کار
❈۷❈
وصل آمد و بگذشت ایام هجر
معدوم شد نام هجر
زهری که پنهان بود در جام هجر
شد جمله درکام هجر
❈۸❈
یکسر گذشت آغاز و انجام هجر
برچیده شد دام هجر
وآن عاشق غمدیده اشکبار
بیرون شد ز انتظار
❈۹❈
بگذشت آن کز دستبرد رقیب
نالان شود جان ما
گردد پریشانتر ز زلف جبیب
حال پریشان ما
❈۱۰❈
گل را نباشد ناز بر عندلیب
اندرگلستان ما
وزگل ندارد شکوه، نالان هزار
با نالهٔ زار زار
❈۱۱❈
بگذشت آن کافراسیاب خزان
آید به ملک چمن
کاذر مهش آذر فروزد به جان
با نیروی تهمتن
❈۱۲❈
بگذشت آن کز جانب مهرگان
تازد به تل و دمن
کاردیبهشت آید چو اسفندیار
با گرزهٔ گاو سار
❈۱۳❈
با گلبنان باغ بربست دی
عهدی به فال سعید
کاندر چمن تازد دگرباره وی
چپش ازقریب و بعید
❈۱۴❈
گر بشکند عهد از ره جهل وغی
ترسم چو عبدالحمید
گردد اسیر پنجهٔ اقتدار
از نیروی نوبهار
❈۱۵❈
خوش باشد ارزین شاه گیرند پند
شاهان پیمان شکن
سبلت نخایند از ره ریشخند
برملت خوبشتن
❈۱۶❈
بندند بر ملت در چون و چند
بیحیله و مکر و فن
کافزونتر است از حیلهٔ شهریار
مکر و فن کردکار
❈۱۷❈
والله خیرالماکرین گفت حق
رو مکر و افسون مکن
از مکر، دم درکش چنین گفت حق
حق را دگرگون مکن
❈۱۸❈
پیمانشکن را خصمدین گفت حق
چندین چه و چون مکن
پیمان قران را بدار استوار
تا داردت پایدار
❈۱۹❈
ای ملت عثمانی ای رویتان
پیوسته روی خدا
ای ملت عثمانی ای سویتان
همواره روی خدا
❈۲۰❈
بشکسته از نیروی بازویتان
پشت عدوی خدا
وز پردلیتان گشته شادی گوار
دلهای امیدوار
❈۲۱❈
شد مایهٔ رادی و فرزانگی
جیش سلانیکتان
دست ستم از دشمن خانگی
بربسته پلتیکتان
❈۲۲❈
رانند تحسینها به مردانگی
از دور و نزدیکتان
واندر بطون دهر جست انتشار
آن جنبش و کارزار
❈۲۳❈
چتر (ترقی)تان برازنده شد
از نعمت (اتحاد)
بنیاد (اقدام) عدو کنده شد
از همت اتحاد
❈۲۴❈
ایرانیان را جان و دل زنده شد
از خدمت اتحاد
زبن رو نمودند از (سعادت) شعار
در آن همایون دیار
❈۲۵❈
گشت از شما بنیاد ایمان متین
رحمت بر ایمانتان
وزکارکرد جانفشانان دین
فرخنده شد جانتان
❈۲۶❈
سلطان نو جستید صد آفرین
بر جان سلطانتان
طوبی براین سلطان والاتبار
وین سایهٔ کردگار
❈۲۷❈
شاه رعیت پرور نامور
سلطان محمد رشاد
سلطان والا اختر دادگر
منظور جان عباد
❈۲۸❈
کردار او باشد در اول نظر
پیرایهٔ اتحاد
آثار او باشد در آخر شمار
سرمایه افتخار
❈۲۹❈
سلطان محمدخان خامس که بخت
پیوسته جوید درش
در باغ اسلامی تناور درخت
شخص خرد پرورش
❈۳۰❈
زببندهٔ خرگاه و دیهیم و تخت
ذات همایون فرش
شایستهٔ تحمید یزدان یار
آن خاطر بردبار
❈۳۱❈
شاهی که خیزد نور شهزادگی
از جبههٔ پاک او
ماهی که تابد مهر آزدگی
از چرخ ادراک او
❈۳۲❈
مایل به درویشی و افتادگی
طبع طربناک او
آری بزرگانرا به هر روزگار
زینگونه بوده است کار
❈۳۳❈
ای دوحهٔ سلجوقیان بی گزند
از چون تو زیبا ثمر
وی نام عثمانخان غازی بلند
از چون تو والا پسر
❈۳۴❈
ای از تو در خلد برین شادمند
سنجر شه نامور
وی از تو در باغ جنان شادخوار
از طغرل نامدار
❈۳۵❈
دانی که یکسانند نوع بشر
اندر حقوق خودی
غصب حقوق خلق درهرنظر
باشد ز نابخردی
❈۳۶❈
عدل و مساواتست نعمالسیر
در مذهب ایزدی
جور و ستبداد است بئسالشعار
در کیش پروردگار
❈۳۷❈
عبدالحمید از جهل مبرم چه دید
جز بند و مسمار جهل
وز جور و استبداد جز غم چه دید
این است آثار جهل
❈۳۸❈
جاهل به جز محنت ز عالم چه دید
وای آنکه شد یار جهل
زین رو بباید علم کرد اختیار
شاد آنکه با علم یار
❈۳۹❈
شاهد شدی از جان و دل یار علم
یزدان بود یار تو
گرم است در ملک تو بازار علم
خود گرم بازار تو
❈۴۰❈
چون کردهای با نیکوئی کار علم
نیکو بود کار تو
کار تو از علم تو گیرد قرار
خرم زی ای شهریار
❈۴۱❈
شاها زمان خدمت ملت است
آن هم چنین ملتی
کز جان و دل فرمانبر دولتست
آن هم چنین دولتی
❈۴۲❈
باری اوان جنبش و همت است
شاها کنون همتی
تا خود شود بنیاد دین پایدار
زان همت شاهوار
❈۴۳❈
شاها به راه راستی زن قدم
تا دین شود رو سفید
دامان دل را پاک دار از ستم
تا خصم گردد پلید
❈۴۴❈
بر جان خلق ای فیض مطلق بدم
تا دانش آید پدید
بر کِشت ملک ای ابر رحمت ببار
تا بیش آید ببار
❈۴۵❈
شاها درِ علم و خرد بازکن
بر دولت خویشتن
اسلام را شاها سرافرازکن
از صولت خویشتن
❈۴۶❈
ایرانیان را یار و دمسازکن
با ملت خویشتن
تا دین شود زین اتحاد آشکار
ای شاه دشمن شکار
❈۴۷❈
نادرشه آن شاهنشه هوشمند
شد یار این اتحاد
ز آن رو که خود میدید بی چون و چند
آثار این اتحاد
❈۴۸❈
در ملک ایران شد بعهدش بلند
گفتار این اتحاد
لیکن ندادش آسمان زبنهار
رفتاز جهانخوار وزار
❈۴۹❈
او رفت و واماندند ایرانیان
چون گله در دست گرگ
وز رفتن او نیز رفت از میان
این اتحاد بزرگ
❈۵۰❈
واکنون فرو بستند ملت میان
در این خیال سترگ
خوش باشد ار سلطان گیهان مدار
گردد به این قوم یار
❈۵۱❈
تا این دو ملت بار دیگر شوند
همدست وهمداستان
بر دشمنان دین مظفر شوند
بر سیرت باستان
❈۵۲❈
زان کج نهادیها مکدر شوند
این فرقهٔ راستان
گردد اساس راستی برقرار
یکرنگی آید به کار
❈۵۳❈
شاها ببین از راه مردانگی
بر ما که رسوا شدیم
وز ترکتاز دشمن خانگی
مطموع اعدا شدیم
❈۵۴❈
بیگانگان کردند دیوانگی
چندانکه بیپا شدیم
شاید ز فر خسرو بختیار
ما را شود بخت یار
❈۵۵❈
برما ز روس و انگلیس است بیش
اجحاف و کین و ستیز
بر ما رسد هردم دوصدگونه نیش
زان فرقهٔ بیتمیز
❈۵۶❈
شد مملکت بیخانمان و پریش
چون خانم بیجهیز
هرکس چو داماد آید از هرکنار
تا گیردش درکنار
❈۵۷❈
غافل که اسلام اینقدر پست نیست
کش برگرفتن توان
وربیشه از شیران تهی هست، نیست
چندان که خفتن توان
❈۵۸❈
این خانه باری خانهٔ مست نیست
کش پاک رفتن توان
بیرون شوند از خانهٔ هوشیار
گر هستشان هوش یار
❈۵۹❈
چون خاطر فردوس پیمای تو
اسلام را زیور است
وندرکلام پارسی رای تو
استاد دانشور است
❈۶۰❈
اندر مدیح ذات والای تو
گفتار من درخور است
والا شود آری از این رهگذار
گفتار نغز بهار
❈۶۱❈
تا مرد را از بخت، فرخندگیست
بخت تو فرخنده باد
تا ملک را از عدل، پایندگیست
ملک تو پاینده باد
❈۶۲❈
تا جان و تن سرمایه زندگیست
جان و تنت زنده باد
بادا نگهدارت به لیل و نهار
لطف خداوندگار
کامنت ها