ملکالشعرا بهار:خیزکز مشرق عیان گردید شب سرمهٔ چشم جهان گردید شب
❈۱❈
خیزکز مشرق عیان گردید شب
سرمهٔ چشم جهان گردید شب
تا شبیخون راکجا خواهد زدن
عرضگاه اختران گردید شب
❈۲❈
چونزنیزنگیپسشعریزرد
در پس انجم نهان گردید شب
برق چشم و تاب دندانش نگر
خنده را زنگی نشان گردید شب
❈۳❈
نی غلط گفتم ز تیر آه من
سر بسر غربالسان گردید شب
وز بن هر مژهاش در سوگ من
قطرهٔ اشکی عیان گردید شب
❈۴❈
تیره جرمی پر درخش وپر نگار
چون درفش کاویان گردید شب
از پی تیزی پیکانهای غم
درکف گردون، فسان گردید شب
❈۵❈
کویی از بس بیامان و دیرپاست
فتنهٔ آخر زمان گردید شب
کوری این فتنهٔ بیدار را
جام می حرز امان گردید شب
❈۶❈
یاد شه کردم شب من گشت روز
روز خصمشجاودان گردید شب
مالک الملک معظم پهلوی
وارث طهمورث و جم پهلوی
❈۷❈
شب نقاب از اختران برداشتند
پرده از کار جهان برداشتند
روز، گیتیداشت سیمین طیلسان
شب شد و آن طیلسان برداشتند
❈۸❈
میخ بر دروازهٔ گردون زدند
پل ز رود کهکشان برداشتند
دور باش خصم را بر بام دژ
هندوان تیر وکمان برداشتند
❈۹❈
چون پرید از آشیان سیمرغ روز
از پیاش زاغان فغان برداشتند
صدهزاران جوجهٔ زرینه سر
سر ز نیلی آشیان برداشتند
❈۱۰❈
سرخموران گفتیآنک زردپوست
از تن شیر ژیان برداشتند
چون وشاقان شمع بنهادند پیش
ساقیان رطل گران برداشتند
❈۱۱❈
شیشه پیش عاشقان گردن کشید
ساقیانش سر از آن برداشتند
پنبه چون از گوش مینا شد برون
مطربان قفل از زبان برداشتند
❈۱۲❈
بادهپیمایان نخستین جام را
یاد دارای زمان برداشتند
عارفان بهر بقای جان شاه
دست سوی آسمان برداشتند
❈۱۳❈
مالک الملک معظم پهلوی
وارث طهمورث وجم پهلوی
دلبر آمد گیسوان برتافته
آستین بر قصد جان برتافته
❈۱۴❈
شهر را از جان و دل برکاشته
خلق را از خان و مان برتافته
رشتهٔ مهر و وفا بگسیخته
پنجهٔ پیر و جوان برتافته
❈۱۵❈
دل ز انصاف و لطف برداشته
رخ ز زنهار و امان برتافته
با سرانگشتی چو گلبرگ لطیف
ساعد شیر ژیان برتافته
❈۱۶❈
بازوان و سینه و ساق و سرین
نیک در هم سیمسان برتافته
او بدان لاغرمیانی ای شگفت
چون که این بار گران برتافته
❈۱۷❈
اندر آمد بربطی اندر کنار
رودش از تار روان برتافته
گوشهای پیر سغدی را به بزم
از برای امتحان برتافته
❈۱۸❈
وآن مدایح خواند کش طبع بهار
بهر شاه از پود جان برتافته
مالک الملک معظم پهلوی
وارث طهمورث و جم پهلوی
❈۱۹❈
راز دل را بر زبان آوردهام
خویش را زین دل به جان آوردهام
بر تن خود دشنهٔ بیداد را
تا به مغز استخوان آوردهام
❈۲۰❈
سوپان دیدنچسود اکنون که من
مایهٔ خود با زبان آوردهام
باز خرسندم که از گرداب آز
عرض خود را بر کران آوردهام
❈۲۱❈
گفتهٔ کروبیان را پیش خلق
بی حضور ترجمان آوردهام
آنچه دل فرمود، آن فرمودهام
آنچه طبع آورد، آن آوردهام
❈۲۲❈
جوشن از نور یقین پوشیدهام
حمله بر دیو گمان آوردهام
رازهای گلشن فردوس را
بر زمین از آسمان آوردهام
❈۲۳❈
وز پی ارزانیان روزگار
از هنر نزلی گران آوردهام
راست چون تیر است قلب و فکر من
چون کمان، پشت ار نوان آوردهام
❈۲۴❈
با دلی چون تیر و پشتی چون کمان
بهر شه تیر و کمان آوردهام
این عجایب بین که یکتا گوهری
سوی دریا ارمغان آوردهام
❈۲۵❈
مالک الملک معظم پهلوی
وارث طهمورث و جم پهلوی
دوستان از دوستان یاد آورید
زین جدا از بوستان یاد آورید
❈۲۶❈
عندلیبی را که دستانهای دهر
کرده دور از آشیان یاد آورید
از غریبان هر کجا یادی رود
زین غریب بی نشان یاد آورید
❈۲۷❈
یاد باز آرد غریبان را ز راه
نک برای امتحان یاد آوربد
چون که بخرامید در گلگشت ری
از من و از اصفهان یاد آوربد
❈۲۸❈
زین فشانده در کنار زندهرود
مژهٔ دربافشان، یاد آوربد
زین، چو فیلان دیده هر ساعت به خواب
روضهٔ هندوستان، یاد آورید
❈۲۹❈
زین فروزینه صفت از قهر شاه
سوخته تا استخوان یاد آورید
زین به رغم آرزوها مانده دور
از در شاه جهان، یاد آوربد
❈۳۰❈
ای وزیران در شاه جهان
از «بهار» خستهجان یاد آوربد
ای جوانمردان گیتی از «بهار»
با شه گیتیستان یاد آورید
❈۳۱❈
مالک الملک معظم پهلوی
وارث طهمورث و جم پهلوی
پهلوی صاحبقران روزگار
نام پاکش حرز جان روزگار
❈۳۲❈
سعی و تدبیرش ضمان مملکت
دست و شمشیرش امان روزگار
آنکهدور فتنه طی شد تاکه گشت
تیغ تیزش پاسبان روزگار
❈۳۳❈
آنکه نپذیرد ز مردی گر نهند
نام او نوشیروان روزگار
توسنی می کرد، اگر دست قویش
سخت نگرفتی عنان روزگار
❈۳۴❈
از نهیب او دد و دیو فتن
گم شد از مازندران روزگار
لاجرم چون پور دستان، اوفتاد
نام او در هفتخوان روزگار
❈۳۵❈
در مغارب جمله دانستند کیست
در مشارق پهلوان روزگار
گر نتابیدی همایون جبههاش
همچو مهر از آسمان روزگار
❈۳۶❈
روز کشور چون شب دیجور بود
بر دل پیر و جوان روزگار
بود خواهد زین قبل تا جاودان
این سخن ورد زبان روزگار
❈۳۷❈
مالک الملک معظم پهلوی
وارث طهمورث و جم پهلوی
کامنت ها