ملکالشعرا بهار:باز بر شاخسار حیله و فن انجمن کردهاند زاغ و زعن
❈۱❈
باز بر شاخسار حیله و فن
انجمن کردهاند زاغ و زعن
زاغ خفته در آشیان هزار
خار رسته به جایگاه سمن
❈۲❈
بلبلان را شکسته بال نشاط
گلبنان را دریده پیراهن
ابر افکنده از تگرگ خدنگ
آب پوشیده زین خطر جوشن
❈۳❈
شد زبیغوله بوم جانب باغ
شد ز ویرانه جغد سوی چمن
زان چمن کاشیان جغدان شد
به که بلبل برون برد مسکن
❈۴❈
کیست کز بلبل رمیده ز باغ
وزگل دور مانده ازگلشن
ازکلام شکوفه و نسرین
وز زبان بنفشه و سوسن
❈۵❈
باز گوید به ماه فروردین
که به رنجیم ز آفت بهمن
به گلستان درآی و کوته کن
دست بیگانگان از این مکمن
❈۶❈
تا به باغ اندرونت پاس بود
ازگل و مل تو را سپاس بود
ای همایون بهار طبع گشای
وای از فتنهٔ زمستان وای
❈۷❈
بیتو دیهیم لاله گشت نگون
بیتو سلطان باغ گشت گدای
بی تو شد روی سبزه خاک آلود
بیتو شد چشم لاله خون پالای
❈۸❈
تو برفتی ز بوستان و خزان
شد زکافور، بوستان اندای
مخزن سرخ گل برفت از دست
خیمه سر و بن فتاد از پای
❈۹❈
سنبل و یاسمین بریخت ز باد
لاله و نسترن نماند به جای
بلبلان با فغان زارا زار
قمریان با خروش ها یا های
❈۱۰❈
این زمان روزگار عزت تو است
در عزت به روی ما بگشای
باغ را زیوری دگر بر بند
راغ را زینتی دگر بخشای
❈۱۱❈
باغ دیریست دور مانده ز تو
زود بشتاب و سوی باغ گرای
که بهر گوشهای ز تو سخنی است
وز خس و خار طرفه انجمنی است
❈۱۲❈
مژده کاید برون ز خلد برین
موکب نو بهار و فروردین
تا فزاید به بوستان زیور
تا به بندد به شاخسار آئین
❈۱۳❈
تا شود شاخه بنفشه نزار
تا شود پهلوی شکوفه سمین
باغ گردد بهار خانهٔ گنگ
راغ گردد نگارخانهٔ چین
❈۱۴❈
جای گیرد به جای لاله و گل
بر سر شاخ، زهره و پروین
گردد آراسته به در و عقیق
گردن و دست لاله و نسرین
❈۱۵❈
درگلستان به گاه گل چیدن
مشگ ریزد به دامن گل چین
خیل زاغان برون روند از باغ
و انجمنشان شود فراق و انین
❈۱۶❈
باغبان آید از بهشت فراز
تا کند باغ را بهشت آئین
باغ را باغبان همی باید
واین چنین گفتهاند اهل یقین
❈۱۷❈
که چو از باغبان تهی شد باغ
انجمنها کنند کرکس و زاغ
ای گروهی که انجمن دارید
یک زمان گوش سوی من دارید
❈۱۸❈
دل ز کید و نفاق برگیرید
گر بدل مهر خوبشتن دارید
در پی سیرت حسن کوشید
گرچه خود صورت حسن دارید
❈۱۹❈
دگران نیز انجمن دارند
گر شما نیز انجمن دارید
همه دارند عقل و دین و شما
جهل و تذویر و مکر و فن دارید
❈۲۰❈
میشنیدم ز ابلهان که شما
سر آزادی وطن دارید
لیک زینسان که من همی بینم
سر آزار مرد و زن دارید
❈۲۱❈
گر سخنتان گزافه نیست چرا
اینچنین زبر لب سخن دارید
هرکه بیند گه سخن، گوید
آلوی خشک در دهن دارید
❈۲۲❈
پند من بشنوید اگر در دل
دانش و فضل، مختزن دارید
بهلید این فریب و غنج و دلال
مال خلق خدای نیست حلال
❈۲۳❈
آوخ از محنت و عنای شما
وای از رنج و ابتلای شما
برخ خلق باب فتنه گشود
مجلس شوم فتنه زای شما
❈۲۴❈
ای گروهی که مؤذن تقدیر
زد به بیدولتی صلای شما
ای گدایان که برتری جوید
بر شما باشی گدای شما
❈۲۵❈
باشی کوسج سیه که نهاد
به نفاق و غرض بنای شما
هست بیگانه ازکمال و خرد
وی بقای خرد فنای شما
❈۲۶❈
بیبها ماندهاید و بیقیمت
زانکه رفت از میان بهای شما
دست از این قیل و قال بردارید
نه اگر بر خطاست رای شما
❈۲۷❈
ورنه زین فتنه و حیل ناگاه
قصه رانم به صهر شاهنشاه
کامنت ها