ملکالشعرا بهار:باز در جلوه گری شد صنمی جلوه گری دلبری پردهنشین شاهدکی پرده دری
❈۱❈
باز در جلوه گری شد صنمی جلوه گری
دلبری پردهنشین شاهدکی پرده دری
با خبر از همه وز عاشق خود بیخبری
نکند در دل او نالهٔ عاشق اثری
❈۲❈
هیچ با ما دل او را سر احسان نبود
دل او راگوئی که به فرمان نبود
دل من برده ز نو لعبت شیرین سخنی
شاهدی، ماه رخی، سرو قدی، سیم تنی
❈۳❈
رخ و بالایش چون ناری بر نارونی
دل من پیشش چون مرغی بر بابزنی
در همه گیتی امروز به خوبی سمر است
زانچه در خوبی اندیشه کنی خوبتر است
❈۴❈
دیرگاهی است که کرده استمکاندر دلمن
به غم عشقش آمیخته آب وگل من
هله جز ناله و افغان نبود حاصل من
بفزوده است غمش مشکل برمشکل من
❈۵❈
کیست کاین مشکل آسان کند انشاءالله
بنده نتواند، یزدان کند انشاءالله
بس که آن شوخ جفا ییشه جفا پیشه کند
دل من زبن غم و اندیشه پر اندیشه کند
❈۶❈
هجر و وصلش چو به گلزار دل اندیشه کند
آن یکی ربشه کند و آن دگری ریشه کند
سوزد ازآتش هجرش دل محنت کش من
لیک وصلش زند آبیبه سرآتش من
❈۷❈
چه دل است اینکه یکی روز به سامان نبود
پند نپذیرد و از کرده پشیمان نبود
روز و شب جز که در آن چاه زنخدان نبود
چه گنه کردکه جز درخور زندان نبود
❈۸❈
با چنین بیهده دل، دست ز جان باید شست
اینچنین گفت مرا پیر ره از روز نخست
دل گر از راه برون رفت به راه آورمش
پردهٔ خود سری وکبر ز هم بر درمش
❈۹❈
پس به خلوتگه معشوق حقیقی برمش
برم اندر حرم شاه و کنم محترمش
تا مگر از دل و جان بندگی شاه کند
هم مرا روزی از راز شه آگاه کند
❈۱۰❈
شاه خوبان که به جز جانب درویش ندید
آنکه شد عاشق ومعشوق بهجزخویش ندید
روی او را ز صفا چشم بد اندیش ندید
دیدهٔ عاشق از یک نظرش بیش ندید
❈۱۱❈
کاینچنین شور غم عشق بهم در فکند
آه اگرروزی آن پرده زرخ برفکند
کیست معشوق من؟ آن شاهد بزم ازلی
مظهر جلوهٔ حق، سر خفی، نور جلی
❈۱۲❈
سرو بستان نبی، شمع شبستان علی
محرم اندر حرم قرب شه لم یزلی
هادی مهدی، دارای جهان، حجهٔ عصر
آنکه بر رایت او خواند خدا آیت نصر
❈۱۳❈
ایزد از روز ازل کاین گل پاکیزه سرشت
این برومند شجر، در چمن دهر بکشت
بدو دستش دوکلید از قبل خویش بهشت
تا بدین هر دو گشاید در سجین و بهشت
❈۱۴❈
بد سگالش را درکام رباید سجین
نیکخواهش را آغوش دهد حورالعین
هفت دوزخ ز لهیب غضبش یک لهب است
هشتجنت ز ریاض کمرش یکخشباست
❈۱۵❈
نه فلک را شرف از درکه او مکتسب است
خلقت ذاتش ایجاد جهان را سبب است
او خدا را همه از خلقت گیتی غرض است
ذات او جوهر و باقی همه گیتی عرض است
❈۱۶❈
تا جهان بوده است این نور، جهانآرا بود
بود ازآن روزکه نی آدم و نی حوا بود
او سلیمانبُد و او عیسی و او موسی بود
نوح و یونس را او همره در دریا بود
❈۱۷❈
آسمان بود و زمین بود و بشر بود و ملک
نور اوگه به زمین بود عیان که به فلک
گر نهان است، یکی روز عیان خواهد شد
آشکار از رخش آن راز نهان خواهد شد
❈۱۸❈
در همه گیتی فرمانش روان خواهد شد
آنچه خواهیم بهحمدالله آن خواهد شد
تا رسد دست من آن روز بدان دامن پاک
نهم امروز بدین در، سر طاعت برخاک
کامنت ها