گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

ابوالفضل بیهقی:و مرا که بو الفضلم دو حکایت نادر یاد آمد در اینجا یکی از حدیث [حشمت‌] خواجه بو سهل در...

و مرا که بو الفضلم دو حکایت نادر یاد آمد در اینجا یکی از حدیث [حشمت‌] خواجه بو سهل در دلهای خدمتکاران امیر مسعود که چون او را بدیدند، اگر خواستند و اگر نه او را بزرگ داشتند که مردان را جهد اندر آن باید کرد تا یک بار وجیه‌ گردند و نامی، چون گشتند و شد و اگر در محنت باشند یا نعمت ایشان را حرمت دارند و تا در گور نشوند، آن نام ازیشان نیفتد. و دیگر حدیث آن ملطّفه‌ها و دریدن آن و انداختن در آب، که هم آن نویسندگان و هم آن کسان که بدیشان نبشته بودند، چون این حال بشنیدند، فارغ دل گشتند که بدانستند که او نیز بسر آن باز نخواهد شد و پادشاهان را اندرین ابواب الهام از خدای، عزّوجلّ، باشد.
فامّا حدیث حشمت: چنین خواندم در اخبار خلفا که چون هرون الرّشید، امیر المؤمنین از بغداد قصد خراسان کرد- و آن قصّه دراز است و در کتب مثبت‌ که قصد بچه سبب کرد- چون بطوس رسید، سخت نالان‌ شد و بر شرف‌ هلاک شد، فضل ربیع‌ را بخواند- و وزارت او داشت از پس آل برمک‌ - چون بیامد برو خالی کرد و گفت: یا فضل، کار من بپایان آمد و مرگ نزدیک است، چنان باید که چون سپری شوم، مرا اینجا دفن کنید و چون از دفن و ماتم فارغ شوید، هر چه با من است از خزائن و زرّادخانه‌ و دیگر چیزها و غلامان و ستوران بجمله بمرو فرستی نزدیک پسرم مأمون که محمّد را بدان حاجت نیست و ولی‌عهدی بغداد و تخت خلافت و لشکر و انواع خزائن او دارد. و مردم را که اینجااند، لشکریان و خدمتکاران، مخیّر کن تا هر کسی که خواهد که نزدیک مأمون‌ رود، او را بازنداری و چون ازین فارغ شدی، ببغداد شوی نزدیک محمّد و وزیر و ناصح وی باشی و آنچه نهاده‌ام میان هر سه فرزند، نگاه‌داری و بدان که تو و همه خدمتکاران من اگر غدر کنید و راه بغی‌ گیرید، شوم باشد و خدای، عزّوجلّ، نپسندد و پس یکدیگر درشوید . فضل ربیع گفت: از خدای، عزوجل، و امیر المؤمنین پذیرفتم‌ که وصیّت‌ را نگاه دارم و تمام کنم. و هم در آن شب گذشته شد، رحمة اللّه علیه، و دیگر روز دفن کردند و ماتم بسزا داشتند. و فضل همچنان‌ جمله لشکر و حاشیت‌ را گفت: سوی بغداد باید رفت و برفتند مگر کسانی که میل داشتند بمأمون، یا دزدیده‌ و یا بی حشمت‌ آشکارا برفتند سوی مأمون بمرو.
و فضل درکشید و ببغداد رفت و بفرمان وی بود کار خلافت، و محمّد زبیده‌ بنشاط و لهو مشغول. و پس از آن فضل درایستاد تا نام ولایت عهد از مأمون بیفگندند و خطیبان را گفت تا او را زشت گفتند بر منبرها و شعرا را فرمود تا او را هجا کردند و آن قصّه درازست و غرض چیزی دیگرست- و هر چه فضل را ممکن گشت از قصد و جفا بجای مأمون بکرد و با قضای ایزد، عزّذکره، نتوانست برآمد که طاهر ذو الیمینین‌ برفت و علی عیسی ماهان به ری بود و سرش ببریدند و بمرو آوردند و از آنجا قصد بغداد کردند از دو جانب، طاهر از یک روی‌ و هرثمه اعین‌ از دیگر روی؛ دو سال و نیم جنگ بود تا محمّد زبیده بدست طاهر افتاد و بکشتندش و سرش بمرو فرستادند نزدیک مأمون و خلافت بر وی قرار گرفت و دو سال بمرو مقام کرد و حوادث افتاد در این مدّت تا آنگاه که مأمون ببغداد رسید و کار خلافت قرار گرفت و همه اسباب خلل‌ و خلاف و منازعت برخاست، چنانکه هیچ شغل دل‌ نماند.

فایل صوتی تاریخ بیهقی بخش ۱۲

تصاویر

کامنت ها