گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

ابوالفضل بیهقی:و حاجب بگتگین چون ازین شغل فارغ گشت سوی غزنین رفت بفرمان تا از آنجا سوی بلخ رود با وا...

و حاجب بگتگین چون ازین شغل فارغ گشت سوی غزنین رفت بفرمان تا از آنجا سوی بلخ رود با والده سلطان مسعود و دیگر حرم‌ و حرّه ختّلی‌، چنانکه باحتیاط آنجا رسند.
و چون همه کارها بتمامی بهرات قرار گرفت، سلطان مسعود استادم بو نصر را گفت: آنچه فرمودنی بود در هر بابی فرموده آمد و ما درین هفته حرکت خواهیم کرد بر جانب بلخ تا این زمستان آنجا باشیم و آنچه نهادنی‌ است با خانان ترکستان نهاده آید و احوال آن جانب را مطالعت کنیم و خواجه احمد حسن نیز دررسد و کار وزارت قرار گیرد، آنگاه سوی غزنین رفته آید . بو نصر جواب داد که هرچه خداوند اندیشیده است، همه فریضه است و عین صواب‌ است. سلطان گفت: بامیر المؤمنین نامه باید نبشت بدین چه رفت، چنانکه رسم است تا مقرّر گردد که بی آنکه خونی ریخته آید، این کارها قرار گرفت. بو نصر گفت: این از فرایض است و به قدر خان هم بباید نبشت تا رکابداری‌ بتعجیل ببرد و این بشارت برساند؛ آنگاه چون رکاب عالی‌ بسعادت ببلخ رسد، تدبیر گسیل کردن رسولی با نام از بهر عقد و عهد را کرده شود.
سلطان گفت: پس زود باید پیش گرفت که رفتن ما نزدیک است تا پیش از آنکه از هرات برویم، این دو نامه گسیل کرده آید. و استادم دو نسخت‌ کرد این دو نامه را، چنانکه او کردی، یکی بتازی سوی خلیفه و یکی بپارسی به قدر خان‌ . و نسختها بشده است، چنانکه چند جای این حال بیاوردم. و طرفه‌ آن بود که از عراق گروهی‌ را با خویشتن بیاورده بودند چون بو القاسم حریش‌ و دیگران، و ایشان را میخواستند که بر وی استادم برکشند که ایشان فاضل‌تراند، و بگویم که ایشان شعر بغایت نیکو بگفتندی و دبیری نیک بکردندی ولیکن این نمط که از تخت ملوک بتخت ملوک باید نبشت دیگرست‌، و مرد آنگاه آگاه شود که نبشتن گیرد و بداند که پهنای کار چیست‌ . و استادم هر چند در خرد و فضل آن بود که بود، از تهذیبهای محمودی‌ چنانکه باید، یگانه زمانه شد. و آن طایفه از حسد وی هرکسی نسختی کرد و شرم دارم که بگویم بر چه جمله بود.
سلطان مسعود را آن حال مقرّر گشت و پس از آن چون خواجه بزرگ احمد در رسید، مقرّرتر گردانید تا باد حاسدان یکبارگی نشسته آمد . و من نسختی کردم‌ چنانکه در دیگر نسختها و درین تاریخ آوردم نام را، و از آن امیر المؤمنین هم ازین معانی بود تا دانسته آید، ان شاء اللّه عزّوجلّ.
«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. بعد الصّدر و الدّعاء، خان داند که بزرگان و ملوک روزگار که با یکدیگر دوستی بسر برند و راه مصلحت سپرند وفاق‌ و ملاطفات‌ را پیوسته گردانند و آنگاه آن لطف حال را بدان منزلت رسانند که دیدار کنند دیدار کردنی بسزا، و اندر آن دیدار کردن شرط ممالحت‌ را بجای آرند و عهد کنند و تکلّف‌های بی‌اندازه و عقود و عهود که کرده باشند بجای آرند تا خانه‌ها یکی شود و همه اسباب بیگانگی برخیزد، این همه آنرا کنند تا که چون ایشان را منادی حق‌ درآید و تخت ملک را بدرود کنند و بروند، فرزندان ایشان که مستحقّ آن تخت باشند و بر جایهای ایشان بنشینند با فراغت دل روزگار را کرانه کنند و دشمنان ایشان را ممکن نگردد که فرصتی جویند و قصدی کنند و بمرادی رسند.
«بر خان پوشیده نیست که حال پدر ما، امیر ماضی بر چه جمله بود. بهر چه ببایست که باشد پادشاهان بزرگ را، از آن زیادت‌تر بود، و از آن شرح کردن نباید که بمعاینه حالت و حشمت و آلت و عدّت او دیده آمده است. و داند که دو مهتر باز گذشته‌ بسی رنج بر خاطرهای پاکیزه خویش نهادند تا چنان الفتی و موافقتی و دوستی و مشارکتی بپای شد و آن یکدیگر دیدار کردن بر در سمرقند بدان نیکویی‌ و زیبایی، چنانکه خبر آن بدور و نزدیک رسید و دوست و دشمن بدانست و آن حال تاریخ است، چنانکه دیر سالها مدروس‌ نگردد. و مقرّر است که این تکلّفها از آن جهت بکردند تا فرزندان از آن الفت شاد باشند و بر آن تخمها که ایشان کاشتند، بردارند. امروز چون تخت بما رسید و کار این است که بر هر دو جانب پوشیده نیست، خرد آن مثال دهد و تجارب آن اقتضا کند که جهد کرده آید تا بناهای افراشته‌ را در دوستی افراشته‌تر کرده آید تا از هر دو جانب دوستان شادمانه شوند و حاسدان و دشمنان بکوری‌ و ده دلی‌ روزگار را کرانه کنند و جهانیان را مقرّر گردد که خاندانها یکی‌، بود اکنون از آنچه بود، نیکوتر شده است. و توفیق اصلح‌ خواهیم از ایزد، عزّذکره، در این باب که توفیق او دهد بندگان را، و ذلک بیده و الخیر کلّه‌
«و شنوده باشد خان، ادام اللّه عزّه‌، که چون پدر ما، رحمة اللّه علیه، گذشته شد، ما غایب بودیم از تخت ملک ششصد و هفتصد فرسنگ، جهانی را زیر ضبط آورده‌، و هرچند می‌براندیشیدیمی‌، ولایتهای با نام بود در پیش ما و اهل جمله آن ولایات گردن برافراشته‌ تا نام ما بر آن نشیند و بضبط ما آراسته گردد. و مردمان بجمله دستها برداشته‌ تا رعیّت ما گردند. و امیر المؤمنین اعزازها ارزانی میداشت و مکاتبت پیوسته تا بشتابیم و بمدینة السّلام‌ رویم و غضاضتی‌ که جاه خلافت را می‌باشد از گروهی اذناب‌، آن را دریابیم و آن غضاضت را دور کنیم. و عزیمت ما بر آن قرار گرفته بود که هر ایینه و ناچار فرمان عالی را نگاه داشته آید و سعادت دیدار امیر المؤمنین خویشتن را حاصل کرده شود، خبر رسید که پدر ما بجوار رحمت خدای پیوست.
و بعد از آن شنودیم که برادر ما، امیر محمّد را اولیا و حشم در حال‌، چون ما دور بودیم، از گوزگانان بخواندند و بر تخت ملک نشاندند و بر وی بامیری سلام کردند و اندر آن تسکین وقت‌ دانستند، که ما دور بودیم، و دیگر که پدر ما هر چند ما را ولی عهد کرده بود بروزگار حیات خویش، درین آخرها که لختی زاج او بگشت‌ و سستی‌ بر اصالت رأیی‌ بدان بزرگی که او را بود، دست یافت‌، از ما نه بحقیقت آزاری نمود، چنانکه طبع بشریّت‌ است و خصوصا از آن ملوک که دشوار آید ایشان را دیدن کسی که مستحقّ جایگاه ایشان باشد، ما را بری ماند که دانست که آن دیار تاروم‌ و از دیگر جانب تا مصر طولا و عرضا همه بضبط ما آراسته گردد تا غزنین و هندوستان و آنچه گشاده آمده است‌ ببرادر یله کنیم‌ که نه بیگانه را بود تا خلیفت ما باشد و باعزاز بزرگتر داریم‌ .
«رسول فرستادیم نزدیک برادر بتعزیت‌ و تهنیت نشستن بر تخت ملک و پیغامها دادیم رسول را که اندران صلاح ذات البین‌ بود و سکون خراسان و عراق و فراغت دل هزارهزار مردم. و مصرّح‌ بگفتیم که مرما را چندان ولایت در پیش است و آن را بفرمان امیر المؤمنین می‌بباید گرفت و ضبط کرد که آن را حد و اندازه نیست، همپشتی و یکدلی و موافقت می‌باید میان هر دو برادر و همه اسباب مخالفت را برانداخته باید . تا جهان آنچه بکار آید و نام دارد، ما را گردد، امّا شرط آن است که از زرّاد خانه‌ پنج هزار اشتربار سلاح، و بیست هزار اسب از مرکب و ترکی‌، دو هزار غلام سوار آراسته با سازو آلت تمام، و پانصد پیل خیاره‌ سبک جنگی بزودی نزدیک ما فرستاده آید، و برادر خلیفت ما باشد، چنانکه نخست بر منابر نام ما برند بشهرها و خطبه بنام ما کنند، آنگاه نام وی، و بر سکّه درم و دینار و طراز جامه نخست نام ما نویسند آنگاه نام وی، و قضاة و صاحب بریدانی‌ که اخبار انها میکنند، اختیار کرده حضرت‌ ما باشند تا آنچه باید فرمود در مسلمانی میفرماییم، و ما بجانب عراق و بغزو روم مشغول گردیم و وی بغزنین و هندوستان، تا سنّت پیغمبر ما، صلوات اللّه علیه‌، بجاآورده باشیم و طریقی که پدران ما بر آن رفته‌اند، نگاه داشته آید که برکات آن اعقاب‌ را باقی ماند. و مصرّح گفته آمده است که اگر آنچه مثال دادیم، بزودی آنرا امضا نباشد و بتعلّل و مدافعتی‌ مشغول شده آید، ناچار ما را باز باید گشت و آنچه گرفته آمده است مهمل ماند و روی بکار ملک نهاد که اصل آن است و این دیگر فرع، و هرگاه اصل بدست آید، کار فرع آسان باشد و اگر، فالعیاذ باللّه‌، میان ما مکاشفتی‌ بپای شود، ناچار خونها ریزند و وزر و وبال‌ بحاصل شود و بدو بازگردد که ما چون ولی عهد پدریم و این مجاملت‌ واجب میداریم، جهانیان دانند که انصاف تمام داده‌ایم.
«چون رسول بغرنین رسید، باد تخت و ملک در سر برادر ما شده بود و دست بخزانه‌ها دراز کرده و دادن گرفته و شب و روز بنشاط مشغول شده، راه رشد را بندید و نیز کسانی که دست بر رگ وی نهاده بودند و دست یافته، نخواستند که کار ملک بدست مستحقّ افتد که ایشان را بر حدّ وجوب‌ بدارد، و برادر ما را بر آن داشتند که رسول ما را بازگردانید. و رسولی با وی نامزد کردند با مشتی عشوه‌ و پیغام که «ولی عهد پدر وی است و ری از آن بما داد تا چون او را قضای مرگ فرارسد، هر کسی بر آنچه داریم، اقتصار کنیم‌ . و اگر وی را امروز بر این نهاد یله کنیم، آنچه خواسته آمده است از غلام و پیل و اسب و اشتر و سلاح فرستاده آید، آنگاه فرستد که عهدی باشد که قصد خراسان کرده نیاید، و بهیچ حال خلیفت ما نباشد، و قضاة و اصحاب برید فرستاده نیاید.»
«ما چون جواب برین جمله یافتیم، مقرّر گشت که انصاف نخواهد بود و بر راه راست نیستند. و در روز از سپاهان حرکت کردیم، هر چند قصد همدان و حلوان‌ و بغداد داشتیم. و حاجب غازی در نشابور شعار ما را آشکارا کرده بود و خطبه بگردانیده‌ و رعایا و اعیان آن نواحی در هوای ما مطیع گشته، و وی بسیار لشکر بگردانیده‌ و فراز آورده. ما امیر المؤمنین را از عزیمت‌ خویش آگاه کردیم و عهد خراسان و جمله مملکت پدر بخواستیم با آنچه گرفته شده است از ری و جبال و سپاهان با آنچه موفّق گردیم بگرفتن- هر چند بر حق بودیم- بفرمان وی تا موافق شریعت باشد.
«و پس از رسیدن ما بنشابور، رسول خلیفه دررسید با عهد و لوا و نعوت‌ و کرامات‌، چنانکه هیچ پادشاه را مانند آن یاد نداشتند. و از اتّفاق نادر سرهنگ علی عبد اللّه‌ و ابو النجم ایاز و نوشتگین خاصّه خادم‌ از غزنین اندر رسیدند با بیشتر غلام سرایی‌ . و نامه‌ها رسید سوی ما پوشیده از غزنین که حاجب [علی‌] ایل- ارسلان‌، زعیم الحجّاب‌ و بگتغدی‌ حاجب، سالار غلامان بندگی نموده‌اند. و بو علی کوتوال‌ و دیگر اعیان و مقدّمان نبشته بودند و طاعت و بندگی نموده، و بو علی کوتوال بگفته که از برادر ما آن شغل می‌نیاید، و چندان است که رایت‌ ما پیدا آید، همگان بندگی را میان بسته پیش آیند.
«ما فرمودیم تا این قوم را که از غزنین دررسیدند، بنواختند و اعیان غزنین را جوابهای نیکو نبشتند و از نشابور حرکت کردیم. پس از عید روزه دوازده روز نامه رسید از حاجب علی قریب و اعیان لشکر که به تگیناباد بودند با برادر ما که چون خبر حرکت ما از نشابور بدیشان رسید، برادر ما را بقلعت کوهتیز موقوف کردند.
و برادر علی، منگیتراک، و فقیه بو بکر حصیری که دررسیدند بهرات احوال را بتمامی شرح کردند. و استطلاع‌ رای کرده بودند تا بر مثالها که از آن ما یابند، کار کنند.
«ما جواب فرمودیم، و علی را و همه اعیان را و جمله لشکر را دلگرم کردیم و گفته آمد تا برادر را باحتیاط در قلعت نگاه دارند و علی و جمله لشکر بدرگاه حاضر آیند. و پس از آن فوج فوج آمدن گرفتند تا همگان بهرات رسیدند و هر دو لشکر درهم آمیخت‌ و دلهای لشکری و رعیّت بر طاعت و بندگی ما بیار امید و قرار گرفت.
و نامه‌ها رفت جملگی این حالها را بجمله مملکت، بری و سپاهان و آن نواحی نیز، تا مقرّر گردد بدور و نزدیک که کار و سخن یکرویه گشت‌ و همه اسباب محاربت‌ و منازعت برخاست. و بحضرت خلافت نیز رسولی فرستاده آمد و نامه‌ها نبشته شد بذکر این احوال و فرمانهای عالی خواسته آمد در هر بابی. و سوی پسر کاکو و دیگران که بری و جبال‌اند تا عقبه حلوان‌ نامه‌ها فرمودیم بقرار گرفتن این حالها بدین خوبی و آسانی، و مصرّح بگفتیم که بر اثر سالاری محتشم فرستاده آید بر آن جانب تا آن دیار را که گرفته بودیم ضبط کند و دیگر گیرد، تا خواب نبینند و عشوه نخرند که آن دیار و کارها را مهمل فروخواهند گذاشت. حاجب فاضل عمّ خوارزمشاه آلتونتاش آن ناصح که در غیبت ما قوم غزنین را نصیحتهای راست کرده بود و ایشان سخن او را خوار داشته، اینجا به هرات به خدمت آمد. و وی را بازگردانیده می‌آید با نواختی هر چه تمامتر، چنانکه حال و محل و راستی او اقتضا کند . و ما درین هفته از اینجا حرکت خواهیم کرد همه مرادها حاصل گشته‌ و جهانی در هوا و طاعت ما را بیارامیده. و نامه توقیعی‌ رفته است تا خواجه فاضل ابو القاسم احمد بن الحسن‌ را که بقلعت جنکی‌ بازداشته بود ببلخ آید با خوبی بسیار و نواخت‌، تا تمامی دست محنت از وی کوتاه شود و دولت ما با رأی و تدبیر او آراسته گردد. و اریارق حاجب، سالار هندوستان‌ را نیز مثال دادیم تا ببلخ آید و از غزنین نامه کوتوال بو علی رسید که جمله خزائن دینار و درم و جامه و همه اصناف نعمت و سلاح به خازنان ما سپرد و هیچ چیزی نمانده است از اسباب خلاف بحمد اللّه که بدان دل‌مشغول باید داشت.
و چون این کارها برین جمله قرار گرفت، خان را بشارت داده آمد، تا آنچه رفته است بجمله معلوم وی گردد و بهره خویش ازین شادی بردارد و این خبر شایع‌ و مستفیض کند، چنانکه بدور و نزدیک رسد که چون خاندانها یکی است- شکر ایزد را، عزّذکره- نعمتی که ما را تازه گشت او را گشته باشد . و بر اثر ابو القاسم حصیری را که از جمله معتمدان من است و قاضی بو طاهر تبّانی‌ را که از اعیان قضاة است، برسولی نامزده کرده میاید تا بدان دیار کریم، حرسها اللّه‌، آیند و عهدها تازه کرده شود. منتظریم جواب این نامه را که بزودی باز رسد تا بتازه گشتن اخبار سلامت خان و رفتن کارها بر قضیّت مراد، لباس شادی پوشیم و آن را از بزرگتر مواهب‌ شمریم، بمشیّة اللّه عزّوجلّ و اذنه‌ »

فایل صوتی تاریخ بیهقی بخش ۲۹ - نامه به قدر خان

تصاویر

کامنت ها