ابوالفضل بیهقی:بوبکر حصیری و منگیتراک برین جمله برفتند و سه خیلتاش مسرع را نیز هم ازین طراز بغزنین ف...
بوبکر حصیری و منگیتراک برین جمله برفتند و سه خیلتاش مسرع را نیز هم ازین طراز بغزنین فرستادند و روز آدینه اینجا بتگیناباد خطبه بنام سلطان مسعود کردند؛ خطیب سلطانی و حاجب بزرگ و همه اعیان بمسجد آدینه حاضر آمدند و بسیار درم و دینار نثار کردند و کاری با نام رفت و نامه رفته بود تا به بست نیز خطبه کنند و کرده بودند و بسیار تکلّف نموده.
و هر روز حاجب علی بر نشستی و بصحرا آمدی و بایستادی و اعیان و محتشمان درگاه، خداوندان شمشیر و قلم بجمله بیامدندی و سواره بایستادندی و تا چاشتگاه فراخ حدیث کردندی و اگر از جانبی خبری تازه گشتی، باز گفتندی و اگر جانبی را خللی افتاده بودی، بنامه و سوار دریافتندی، چنانکه حکم حال و مشاهده واجب کردی و پس بازگشتندی سوی خیمههای خویش و امیر محمد را سخت نیکو میداشتند و ندیمان خاص او را دستوری بود نزدیک وی میرفتند، همچنان قوّالان و مطربانش و شرابداران شراب و انواع میوه و ریاحین میبردند.
و هر روز حاجب علی بر نشستی و بصحرا آمدی و بایستادی و اعیان و محتشمان درگاه، خداوندان شمشیر و قلم بجمله بیامدندی و سواره بایستادندی و تا چاشتگاه فراخ حدیث کردندی و اگر از جانبی خبری تازه گشتی، باز گفتندی و اگر جانبی را خللی افتاده بودی، بنامه و سوار دریافتندی، چنانکه حکم حال و مشاهده واجب کردی و پس بازگشتندی سوی خیمههای خویش و امیر محمد را سخت نیکو میداشتند و ندیمان خاص او را دستوری بود نزدیک وی میرفتند، همچنان قوّالان و مطربانش و شرابداران شراب و انواع میوه و ریاحین میبردند.
از عبد الرّحمن قوّال شنیدم گفت: امیر محمّد روزی دو سه چون متحیّری و غمناکی میبود، چون نان میبخوردی، قوم را بازگردانیدی. سوم روز احمد ارسلان گفت: زندگانی خداوند دراز باد، آنچه تقدیر است ناچار بباشد، در غمناک بودن بس فایده نیست؛ خداوند بر سر شراب و نشاط باز شود که ما بندگان میترسیم که او را سودا غلبه کند فالعیاذ باللّه و علّتی آرد. امیر، رضی اللّه عنه، تثّبط فرونشاند و در مجلس چند قول آن روز بشنود از من؛ و هر روز بتدریج و ترتیب چیزی زیادت میشد، چنانکه چون لشکر سوی هراة کشید، باز بشراب درآمد ولکن خوردنی بودی با تکلّف و نقل هر قدحی بادی سرد که شراب و نشاط با فراغت دل رود و آنچه گفتهاند که غمناکان را شراب باید خورد تا تفت غم بنشاند، بزرگ غلطی است؛ بلی در حال بنشاند و کمتر گرداند، اما چون شراب دریافت و بخفتند، خماری منکر آرد که بیدار شوند و دو سه روز بدارد .
و خیلتاشان که رفته بودند سوی غزنین بازآمدند و بازنمودند که چون بشارت رسید بغزنین، چند روز شادی کردند خاص و عام و وضیع و شریف و قربانها کردند و صدقات بسیار دادند که کاری قرار گرفت و یکرویه شد و سرهنگ بو علی کوتوال گفته بود تا نامهها نبشتند باطراف ولایات بدین خبر و یاد کرد در نامه خویش که چون نامه از تگیناباد برسید، مثال داد تا نسختها برداشتند و بسند و هند فرستادند و همچنان بنواحی غزنین و بلخ و تخارستان و گوزگانان تا همه جایها مقرّر گردد بزرگی این حال و سکون گیرند و خیلتاشان مسرع که فرستاده بودند، گفتند که «اعیان و فقها و قضاة و خطیب برباط جرمق بمانده بودند از آن حال که افتاد.
و خیلتاشان که رفته بودند سوی غزنین بازآمدند و بازنمودند که چون بشارت رسید بغزنین، چند روز شادی کردند خاص و عام و وضیع و شریف و قربانها کردند و صدقات بسیار دادند که کاری قرار گرفت و یکرویه شد و سرهنگ بو علی کوتوال گفته بود تا نامهها نبشتند باطراف ولایات بدین خبر و یاد کرد در نامه خویش که چون نامه از تگیناباد برسید، مثال داد تا نسختها برداشتند و بسند و هند فرستادند و همچنان بنواحی غزنین و بلخ و تخارستان و گوزگانان تا همه جایها مقرّر گردد بزرگی این حال و سکون گیرند و خیلتاشان مسرع که فرستاده بودند، گفتند که «اعیان و فقها و قضاة و خطیب برباط جرمق بمانده بودند از آن حال که افتاد.
چون ما از تگیناباد آنجا رسیدیم، شاد شدند و سوی غزنین بازگشتند و چون ما بغزنین رسیدیم و نامه سرهنگ کوتوال را دادیم، در وقت مثال داد تا بر قلعت دهل و بوق زدند و بشارت بهر جای رسانیدند و ملکه سیّده والده سلطان مسعود از قلعت بزیر آمدند با جمله حرّات و بسرای ابو العباس اسفراینی رفتند که برسم امیر مسعود بود بروزگار امیر محمود و همه فقها و اعیان و عامّه آنجا رفتند بتهنیت؛ و فوج فوج مطربان شهر و بوقیان شادی آباد بجمله با سازها بخدمت آنجا آمدند، و ما را بگردانیدند، و زیادت از پنجاه هزار درم زر و سیم و جامه یافتیم. و روزی گذشت که کس مانند آن یاد نداشت و ما بامداد در رسیدیم و نیمه شب با جوابهای نامهها بازگشتیم.»
کامنت ها