گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

ابوالفضل بیهقی:بقیة قصّة التّبانیه‌ امیر سبکتگین مدتی بنشابور ببود تا کار امیر محمود راست شد. پس سوی...

بقیة قصّة التّبانیه‌
امیر سبکتگین مدتی بنشابور ببود تا کار امیر محمود راست شد. پس سوی هرات بازگشت. و بو علی سیمجور می‌خواست که از گرگان سوی پارس و کرمان رود و ولایت بگیرد که هوای گرگان بد بود، ترسید که وی را آن رسد که تاش‌ را رسید که آنجا گذشته شد. و دل از خراسان و نشابور می‌برنتوانست داشت و خود کرده را درمان نیست، و در امثال گفته‌اند: یداک او کتاوفوک نفخ‌ . چون شنید که امیر سبکتگین سوی هرات رفت و با امیر محمود اندک مایه مرد است طمع افتادش که باز نشابور بگیرد، غرّه ماه ربیع الاوّل سنه خمس و ثمانین و ثلثمائه از گرگان رفت‌، برادرانش و فائق الخاصّه با وی و لشکر قوی آراسته. چون خبر او بامیر محمود رسید از شهر برفت و بباغ عمرو لیث‌ فرود آمد، یک فرسنگی شهر، و بو نصر محمود حاجب- جدّ خواجه بو نصر نوکی که رئیس غزنین‌ است، از سوی مادر- بدو پیوست، و عامّه شهر پیش بو علی سیمجور رفتند و بآمدن وی شادی کردند و سلاح برداشتند و روی بجنگ آوردند و جنگ رخنه‌ آن بود، و امیر محمود نیک بکوشید و چون روی ایستادن‌ نبود، رخنه کردند آن باغ را و سوی هرات رفت‌ . و پدرش سواران برافگند و لشکر خواستن گرفت و بسیار مردم جمع شد از هندو و خلج‌ و از هر دستی. و بو علی سیمجور بنشابور مقام کرد و بفرمود تا بنام وی خطبه کردند، و ما رؤی قطّ غالب اشبه بمغلوب منه‌ .
و امیران سبکتگین و محمود از هرات برفتند و والی سیستان را بپوشنگ‌ یله کردند و پسرش را با لشکری تمام با خود بردند. و بو علی چون خبر ایشان بشنید از نشابور سوی طوس رفت تا جنگ آنجا کند و خصمان بدم رفتند . و امیر سبکتگین رسولی نزدیک بو علی فرستاد و پیغام داد که «خاندان شما قدیم است و اختیار نکنم که در دست من ویران شود. نصیحت من بپذیر و بصلح گرای تا ما بازگردیم بمرو و تو خلیفه پسرم محمودباشی بنشابور تا من بمیانه درآیم و شفاعت کنم‌ تا امیر خراسان‌ دل بر شما خوش کند و کارها خوب شود و وحشت برخیزد. و من دانم که ترا این موافق نیاید، امّا با خرد رجوع کن و شمار خویش نیکو برگیر تا بدانی که راست می‌گویم و نصیحت پدرانه می‌کنم. و بدان بیقین که مرا عجزی نیست و این سخن از ضعف نمی‌گویم، بدین لشکر بزرگ که با من است، هر کاری بتوان کرد به نیروی ایزد، عزّوجلّ، و لکن صلاح‌ می‌جویم و راه بغی‌ نمی‌پویم.» بو علی را این ناخوش نیامد، که آثار ادبار می‌دید، و این حدیث با مقدّمان خود بگفت، همه گفتند: این چه حدیث است‌؟ جنگ باید کرد. بو الحسین‌ پسر کثیر پدر خواجه ابو القاسم سخت خواهان بود این صلح را و بسیار نصیحت کرد، و سود نداشت با قضای آمده، که نعوذ باللّه‌، چون ادبار آمد، همه تدبیرها خطا شود. و شاعر گفته است، شعر:
و اذا اراد اللّه رحلة نعمة
عن دار قوم اخطأوا التّدبیرا
و شبگیر روز یکشنبه ده روز مانده از جمادی الاخری سنه خمس و ثمانین و ثلثمائه‌ جنگ کردند و نیک بکوشیدند و معظم لشکر امیر سبکتگین را نیک بمالیدند و نزدیک بود که هزیمت افتادی‌، امیر محمود و پسر خلف‌ با سواران سخت گزیده و مبارز و آسوده ناگاه از کمین برآمدند و بر فائق و ایلمنگو زدند زدنی سخت استوار، چنانکه هزیمت شدند. چون بو علی بدید، هزیمت شد و در رود گریخت تا از آنجا سر خود گیرد. و قومی را از اعیان و مقدّمانش بگرفتند چون بو علی حاجب و بگتگین مرغابی و ینالتگین و محمّد پسر حاجب طغان و محمّد شارتگین و لشکرستان دیلم و احمد ارسلان خازن‌ و بو علی پسر نوشتگین و ارسلان سمرقندی، و بدیشان اسیران خویش و پیلان را که در جنگ رخنه گرفته بودند، بازستدند و بو الفتح بستی گوید درین جنگ، شعر:
❈۱❈
الم تر ما اتاه ابو علیّ‌ و کنت اراه ذا رأی و کیس‌
عصی السّلطان فابتدرت الیه‌ رجال یقلعون ابا قبیس‌
❈۲❈
و صیّر طوس معقله فصارت‌ علیه طوس اشأم من طویس‌
و دولت سیمجوریان بسر آمد، چنانکه یک بدو نرسید و پای ایشان در زمین قرار نگرفت.
و بو علی بخوارزم افتاد و آنجا او را بازداشتند و غلامش ایلمنگو قیامت بر خوارزمیان فرود آورد تا او را رها کردند. سپس از آن چربک‌ امیر خراسان‌ بخورد و چندان استخفاف کرده ببخارا آمد . و چند روز که پیش امیر رضی شد و آمد، او را با چند تن از مقدّمان او فروگرفتند و ستوران و سلاح و تجمّل و آلت هرچه داشتند، غارت کردند و نماز شام بو علی را با پانزده تن به قهندز بردند و بازداشتند در ماه جمادی الاخری سنه ست و ثمانین و ثلثمائه. و امیر سبکتگین ببلخ بود و رسولان و نامه‌ها پیوسته کرد ببخارا و گفت: خراسان قرار نگیرد تا بو علی ببخارا باشد، او را بنزدیک ما باید فرستاد تا او را بقلعت غزنین نشانده آید. و ثقات رضی‌ گفتند: روی ندارد فرستادن. و درین مدافعت‌ می‌رفت و سبکتگین الحاح‌ می‌کرد و می‌ترسانیدشان، و کار سامانیان بپایان رسیده بود، اگر خواستند و اگر نخواستند،
بو علی و ایلمنگو را ببلخ فرستادند در شعبان این سال. و حدیث کرد یکی از فقهای بلخ، گفت: این دو تن را دیدم آن روز که ببلخ می‌آوردند، بو علی بر استری بود موزه بلند ساق پوشیده و جبّه عتابی‌ سبز داشت و دستارخز، چون بکجاجیان رسید، پرسید که این را چه گویند؟ گفتند: فلان، گفت: ما را منجّمان حکم کرده بودند که بدین نواحی آییم، و ندانستیم که برین جمله باشد. و رضی پشیمان شد از فرستادن بو علی و گفت: پادشاهان اطراف ما را بخایند، نامه نبشت و بو علی را بازخواست. وکیل در نبشت که رسول می‌آید بدین خدمت. سبکتگین پیش تا رسول و نامه رسید، بو علی و ایلمنگو را با حاجبی از آن خویش بغزنی فرستاد تا بقلعت گردیز بازداشتند. چون رسول دررسید، جواب بفرستاد که خراسان بشوریده‌ است و من به ضبط آن مشغولم، چون ازین فارغ شوم سوی غزنین روم و بو علی را بازفرستاده آید.
و پسر بو علی بو الحسن به ری افتاده بود نزدیک فخر الدوله‌ و سخت نیکو میداشتند و هر ماهی پنج هزار درم مشاهره‌ کرد، بر هوای زنی یا غلامی بنشابور بازآمد و متواری‌ شد. امیر محمود جد فرمود در طلب وی، بگرفتندش و سوی غزنین بردند و بقلعت گردیز بازداشتند، نعوذ باللّه من الادبار . و سیمجوریان بر- افتادند و کار سپاه‌سالاری امیر محمود قرار گرفت و محتشم شد. و دل در غزنین بسته بود و هر کجا مردی یا زنی در صناعتی استاد یافتی، اینجا می‌فرستاد، بو صالح تبّانی، رحمه اللّه. که نام و حال وی بیاوردم یکی بود از ایشان. و این قصّه بپایان آمد و از نوادر و عجایب بسیار خالی نیست.

فایل صوتی تاریخ بیهقی بخش ۳۵ - بقیهٔ قصّهٔ التبّانیه ۱

تصاویر

کامنت ها