گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

ابوالفضل بیهقی:و چون این نامه بشنودند همگان گفتند که خداوند انصاف تمام بداده بود بدان وقت که رسول فر...

و چون این نامه بشنودند همگان گفتند که خداوند انصاف تمام بداده بود بدان وقت که رسول فرستاد و اکنون تمامتر بداد، حاجب چه دیده است‌ در این باب؟ گفت: این نامه را اگر گویید، باید فرستاد بنزدیک امیر محمّد تا بداند که وی بفرمان خداوند اینجا میماند و موکّل‌ و نگاهدارنده وی پیدا شد و ما همگان از کار وی معزول گشتیم. گفتند:
ناچار بباید فرستاد تا وی آگاه شود که حال چیست و سخن خویش پس ازین با بگتگین حاجب گوید؛ گفت: کدام کس برد نزدیک وی؟ گفتند: هر کس که حاجب‌ گوید. دانشمند نبیه‌ و مظفّر حاکم را گفت: نزدیک امیر محمّد روید و این نامه بر وی عرضه کنید و او را لختی‌ پند دهید و سخن نیکو گویید و بازنمایید که رأی خداوند سلطان بباب وی سخت خوب است و چون ما بندگان بدرگاه عالی رسیم، خوبتر کنیم؛ و در این دو سه روز این قوم‌ بتمامی از اینجا بروند و سر و کار تو اکنون با بگتگین حاجب است و وی مردی هوشیار و خردمند است و حق بزرگیت را نگاه دارد تا آنچه باید گفت، با وی میگوید .
و این دو تن برفتند، با بگتگین بگفتند که بچه شغل‌ آمده‌اند که بی‌مثال‌ وی کسی بر قلعت نتوانستی شد . بگتگین کدخدای‌ خویش را با ایشان نامزد کرد و بر قلعت رفتند و پیش امیر محمد شدند و رسم خدمت‌ را بجای آوردند. امیر گفت: خبر برادرم چیست و لشکر کی خواهد رفت نزدیک وی؟ گفتند: خبر خداوند سلطان همه خیر است و در این دو سه روزه همه لشکر بروند و حاجب بزرگ بر اثر ایشان‌ و بندگان بدین آمده‌اند؛ و نامه بامیر دادند. برخواند و لختی تاریکی‌ در وی پیدا آمد. نبیه گفت: زندگانی امیر دراز باد، سلطان که برادر است، حقّ امیر را نگاه دارد و مهربانی نماید، دل بد نباید کرد و بقضای خدای، عزّ و جلّ، رضا باید داد؛ و از این باب بسیار سخن نیکو گفت و فذلک‌ آن بود که بودنی بوده است‌، بسر نشاط باز باید شد که گفته‌اند:
المقدّر کائن و الهمّ فضل‌ . و امیر ایشان را بنواخت و گفت «مرا فراموش مکنید» و بازگشتند و آنچه رفته بود، با حاجب بزرگ، علی گفتند.
و قوم بجمله بپراگندند و ساختن گرفتند تا سوی هرات بروند که حاجب دستوری‌ داد رفتن را و نیز مثال داد تا از وظایف‌ و رواتب‌ امیر محمّد حساب برگرفتند و عامل‌ تگیناباد را مثال داد تا نیک اندیشه دارد، چنانکه هیچ خلل نباشد و بگتگین حاجب را بخواند و منشور توقیعی‌ بشحنگی بست و ولایت تگیناباد بدو سپرد. حاجب برپای خاست و روی سوی حضرت‌ کرد و زمین بوسه داد.
حاجب علی وی را دستوری داد و بستود و گفت: خیل خویش‌ را نگاه دار و دیگر لشکر که با تو بپای قلعت است بلشکرگاه بازفرست تا با ما بروند و هوشیار و بیدار باشید تا خللی نیفتد. گفت: سپاس دارم و بازگشت و لشکر را که با وی بود بلشکرگاه فرستاد و کوتوال قلعت را بخواند و گفت که: «احتیاط از لونی دیگر باید کرد، اکنون که لشکر برود و بی‌مثال من هیچکس را بقلعت راه نباید داد.» و همه کارها قرار گرفت و قوم سوی هرات بخدمت رفتن گرفتند .

فایل صوتی تاریخ بیهقی بخش ۵

تصاویر

کامنت ها