گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

ابوالفضل بیهقی:و روز پنجشنبه نیمه ذی الحجّه سپاه سالار علی‌ را خلعت پوشانیدند سخت فاخر و پیش آمد و خ...

و روز پنجشنبه نیمه ذی الحجّه سپاه سالار علی‌ را خلعت پوشانیدند سخت فاخر و پیش آمد و خدمت کرد و امیر وی را بستود و بنواخت و گفت اعتماد فرزند و وزیر و لشکر بر تو مقصور است، خواجه با شما آید و او خلیفت ماست، تدبیر راست و مال لشکر ساختن بدوست و کار لشکر کشیدن و جنگ بتو، مثالهای او را نگاه میباید داشت و همگان را دست و دل و رای یکی باید کرد تا در غیبت ما خلل نیفتد. سپاه سالار زمین بوسه داد و گفت «بنده را جانی است، پیش فرمانهای خداوند دارد » و بازگشت.
و روز شنبه هفدهم این ماه وزیر را خلعت دادند خلعتی سخت فاخر بدانچه قانون‌ بود و بسیار زیادت که دل وی را در هر بابی نگاه میداشت، زیرا که مقرّر بود که مدار کار بر وی خواهد بود در غیبت سلطان. و چون پیش آمد، امیر گفت:
مبارک باد خلعت، و اعتماد ما اندرین شدن‌ بهندوستان بعد فضل اللّه‌ تعالی بر خواجه است و نذر است و آن را وفا خواهیم کرد. نخست فرزند را و پس سپاه سالار را و جمله حشم‌ را که میمانند بوی سپردیم و همگان را بر مثال وی کار باید کرد. گفت «بنده و فرمان بردارم و آنچه شرط بندگی است بجای آرم» و بازگشت، و وی را سخت نیکو حقّ گزاردند .
و روز دوشنبه نوزدهم ذو الحجّه امیر پگاه‌ برنشست و بصحرای باغ پیروزی‌ بایستاد تا لشکر فوج فوج بگذشت. و پس از آن نزدیک نماز پیشین این سه بزرگ: فرزند و وزیر و سپاه سالار پیاده شدند و رسم خدمت بجای آوردند و برفتند. و خواجه بونصر نوکی را استادم نامزد کرد بفرمان عالی و با وزیر برفت انهی‌ را .
و روز پنجشنبه هشت روز باقی مانده از ذو الحجّه امیر، رضی اللّه عنه، از غزنی برفت بر راه کابل تا بهندوستان رود غزو هانسی را. و ده روز بکابل مقام کرد.
تاریخ سنه تسع و عشرین و أربعمائه‌
غرّه محرّم روز شنبه بود. و پنجشنبه ششم این ماه از کابل برفت. و روز شنبه هشتم این ماه نامه‌ها رسید از خراسان و ری همه مهم و امیر البتّه بدان التفات نکرد، استادم را گفت: نامه بنویس بوزیر و این نامه‌ها درج‌ آن نه تا بر آن واقف گردد و آنچه واجب است در هر بابی بجای آرد، که ما سر این نداریم‌ .
و روز سه‌شنبه پنج روز مانده از محرّم امیر به جیلم‌ رسید و بر کران آب نزدیک دینار کوته‌ فرود آمد. و عارضه‌یی افتادش از نالانی‌ و چهارده روز در آن بماند، چنانکه بار نداد و از شراب توبه کرد و فرمود تا هر شرابی که در شرابخانه برداشته بودند در رود جیلم ریختند و آلات ملاهی‌ وی بشکستند و هیچ کس را زهره نبود که شراب آشکار خوردی که جنباشیان‌ و محتسبان‌ گماشته بود و این کار را سخت گرفته. و بوسعید مشرف را بمهمّی نزدیک جنکی هندو فرستاد بقلعتش و کس بر آن واقف نگشت. و هنوز به جیلم بودیم که خبر رای بزرگ‌ و احوال رای کشمیر رسید. و اینجا بودیم که خبر رسید که رای کشمیر درگذشت.
و روز شنبه چهاردهم صفر امیر به شده بود، بار داد و سه‌شنبه هفدهم این ماه از جیلم برفت و روز چهارشنبه نهم ربیع الاوّل بقلعت هانسی رسید. و بپای قلعت لشکر- گاه زدند و آن را درپیچیدند . و هر روز پیوسته جنگ بودی جنگی که از آن صعب‌تر نباشد، که قلعتیان هول‌ بکوشیدند و هیچ تقصیر نکردند و لشکر منصور خاصّه غلامان سرایی داد بدادند، و قلعت همچنین عروسی بکر بود و آخر سمج گرفتند پنج جای و دیوار فرود آوردند و بشمشیر آن قلعت بستدند روز یکشنبه ده روز مانده از ربیع الأوّل و بر همنان را با دیگر مردم جنگی بکشتند و زنان و فرزندان ایشان را برده کردند و آنچه بود از نعمت بلشکر افتاد و این قلعه را از هندوستان قلعة العذراء نام بود یعنی‌ دوشیزه که بهیچ روزگار کس آن را نتوانسته بود ستدن.
و از آنجا بازگشته آمد روز شنبه چهار روز مانده از این ماه و بغزنین رسید روز یکشنبه سوم جمادی الاولی و از دره سکاوند بیرون آمد، و چندان برف بود در صحرا که کس اندازه ندانست. و از پیشتر نامه رفته بود ببوعلی کوتوال تا حشر بیرون کند و راه برو بند، و کرده بودند. که اگر نروفته بودندی ممکن نبودی که کسی بتوانستی رفت؛ و راست بکوچه‌یی مانست از رباط محمّد سلطان تا شهر. و در آن سه روز که نزدیک شهر آمدیم پیوسته برف میبارید. و امیر سعید و کوتوال و رئیس و دیگران تا بدو منزل استقبال کردند و امیر بکوشک کهن محمودی فرود آمد و یک هفته ببود، چندانکه‌ کوشک نو را جامه‌ افگندند و آذینها بستند، پس از آنجا بازآمد. و بنه‌ها و عزیزان و خداوندزادگان که بقلعتهای سپنج‌ بودند بغزنین بازآمدند. و تا خدمت این دولت بزرگ میکردم، سختی از زمستان این سال دیدم بغزنین، اکنون خود فرسوده گشتم که بیست سال است که اینجاام، و بفرّ دولت سلطان معظّم ابراهیم ابن ناصر دین اللّه‌، خلدّ اللّه سلطانه‌ ان شاء اللّه که بقانون اوّل بازرسد. .

فایل صوتی تاریخ بیهقی بخش ۵۱ - فتح قلعت هانسی

تصاویر

کامنت ها