بهرام سالکی:
❈۱❈
آری،
تاریخ ،
❈۲❈
این گونه آغاز شد ،
یک روز که آفتاب ،
آرام میچکید
❈۳❈
بر شاخسار بید.
و پروانهها
بر گِرد کرمکی شبتاب
طواف میکردند.
❈۴❈
و چلچلهای غریب ،
واژهٔ سفید زمستان را
از بالهای سیاه خود میشست.
و قناری ز روی برگِ شب بوها ،
❈۵❈
سرودهٔ غزلی تازه را ز بَر میکرد.
و جویبار خستهٔ راه ،
حکایت سفرش را
به گوش گل میگفت ،
❈۶❈
تو آمدی ،
و واقعهٔ عشق ،
در رگ های معجزه جاری شد .
❈۷❈
آن سال ،
سالِ شروع کبوتر بود .
سالِ عروج پیچک ها .
سالِ شکفتن فوارههای چشمهٔ یاس .
❈۸❈
سالِ طلوع اقاقی .
سال جوانه زدن لادن پیر .
فصل شکستِ بغض غرور .
روز بلوغ مبهم اشک .
❈۹❈
***
اینک میدانم
که آغاز تاریخ ،
❈۱۰❈
میلادْ روز ِحادثهٔ دیدن تو بود.
آری ،
اینک میدانم.
❈۱۱❈
تابستان ۱۳۹۰
کامنت ها