بهرام سالکی:
❈۱❈
چشمان خویش ،
به ننگِ استغاثه میالای.
❈۲❈
عصر ِ نزول معجزه بگذشت.
نیست دستی ،
برای نجات ،
در غیب یا حضور ،
❈۳❈
تا ز روی شفقت ،
به سوی دست تو یازد.
گر زانوان نحیفت
طاقت بیاورند ،
❈۴❈
برخواهی خاست.
ورنه ،
در انتظار لگدمال روزگار باش.
❈۵❈
زمستان ۱۳۹۰
کامنت ها