بهرام سالکی:
❈۱❈
روزی ،
ردای نیلی شب را
❈۲❈
در رثای ستارهای غریب
که رفت
و سوخت.
بربستر ِ سفید تنت ،
❈۳❈
خواهم آویخت.
***
گفتی:
❈۴❈
به سوگ شکوهمند رابطه مینگری؟
گفتم:
فصل ِ زوالِ آینههاست
طوفانِ مرثیه در راه است
❈۵❈
در آغوش من پناه بگیر.
***
اینک نگاه کن ،
❈۶❈
چه صبورانه ،
بر خاموشی چراغ وسوسه
ایستادهام!
با من بمان
❈۷❈
بمان ،
که افقهای دور ،
از چشمهای تو پیداست.
از من دریغ مکن
❈۸❈
شب ، در من غروب کرده است.
من رنجهای بودنم را
در تیکتاک ضجهٔ تقدیر
رج خواهم زد
❈۹❈
و یأس را
به عطشهای شوق خواهم سپرد.
تا کی باید ماند؟
❈۱۰❈
تا کی باید در تحیّر تنهایی
به انتظار نشست؟
دستهایت را به من بسپار
تا نابترین شعر جهان را
❈۱۱❈
بسراییم.
بهار ۱۳۹۰
کامنت ها