گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

بهرام سالکی:

❈۱❈
به اکرم سالکی -----------------
❈۲❈
در خاطرات کوچهٔ بن بست ، جایی که آفتابِ تنبل ِ پاییز
❈۳❈
در هر غروب ، با چشم‌های پُف‌آلودش
از لابلای برگهای چنار دزدانه
❈۴❈
شرم ِسرخ ِ گونه‌های تو را و تردیدهای مرا
می‌نگریست...
❈۵❈
آن جا که جویبار عجولی ، قایق ِ سفیدِ کاغذی‌ام را
از من ربود و برد...
❈۶❈
جایی که نبض ِ ساعتِ تقدیر در لحظهٔ دیدار
تند می‌تپید ،
❈۷❈
من ، کودکی‌ام را
در لانهٔ کلاغی لجوج بر شاخهٔ کشیدهٔ سرو
❈۸❈
جا گذاشتم.
آن روزها آسمانِ کوچک ما
❈۹❈
چه قدر وسعت داشت ، برای بال‌های قناعت.
و قامت دیوارهای باغ برای هجرت پیچک
❈۱۰❈
چه قدر کافی بود!
آن روزها هنوز هیچ شاپرکی
❈۱۱❈
عاشق نبود به لامپ‌های مهتابی.
هر صبحدم که باد
❈۱۲❈
هوهوکنان ، چکامهٔ خود را با وجد می‌سرود ،
شاخ ِ درختِ بید ، رقص و سماع عارفانه‌ای آغاز می‌نمود.
❈۱۳❈
آن روزها که فصل بهار
با یک شاخه گل که تو از باغچه می‌چیدی
❈۱۴❈
از راه می‌رسید.
وقتِ حضور تو در باغ یاس ، این مژده را
❈۱۵❈
به نسترن می‌داد.
گنجشک‌ها همه می‌دانستند ،
❈۱۶❈
کِی از خواب بیدار می‌شوی.
*** سالها گذشت ،
❈۱۷❈
اما هنوز ، پروانه‌های باغ ِ اقاقی
بوی زلال دستِ تو را از یاد نبرده‌اند.
❈۱۸❈
آن روزها می‌شد
از شاخه‌های درخت سپیدار سیب چید!
❈۱۹❈
و آیاتِ روشن ِ تطهیر را در خون نوشته‌های شقایق دید.
و انشا نوشت بر گلبرگ‌های خشکِ لای کتاب.
❈۲۰❈
آن روزها
پوستِ تن ِ دیوارهای کاه گلی ، آزرده می‌شدند
❈۲۱❈
از تهاجم میخ!
و مردمان کوچه و برزن زادروز صنوبر را
❈۲۲❈
چه خوب می‌دانستند.
آن روزها کجا رفتند ، که شوق ِ دویدن ،
❈۲۳❈
با زنگِ مدرسه ، از خواب می‌پرید؟
و جیب‌های گرسنهٔ ما به طعم کشمش و بادام ،
❈۲۴❈
عادت داشت.
آن روزها هنوز تبعیدِ ماهی قرمز ،
❈۲۵❈
از چشمه‌ها به تنگ بلور بی‌حرمتی به سفرهٔ عید و بهار بود.
***
❈۲۶❈
شبهای خلسهٔ تابستان خوابهای بی‌تشویش
فصل ِ شکفتن رؤیا سقفِ آسمان کوتاه
❈۲۷❈
ستاره‌ها همه نزدیک. یک شب ،
ستاره‌ای دیدم جوانه زد از شاخهٔ درختِ بلوط !
❈۲۸❈
آن روزها که آفتاب ،
تا تمام شدنِ مشق‌های مدرسه‌ام ، به خواب نمی‌رفت.
❈۲۹❈
و ماه ، با چراغی در دست
تا پایانِ شبچره‌مان ، گاه ، حتی
❈۳۰❈
تا سپیده‌دمان ، بیدار می‌نشست.
***
❈۳۱❈
سال‌ها گذشت. اکنون ،
آسمان ابریست. چراغ‌ها همه خاموش.
❈۳۲❈
صدای همهمه خوابید ، در انجمادِ سکوت. و باغ ِ خستهٔ بیمار ،
نشسته بر دریغ بهاران. و سارها ، همه بی‌حوصله ،
❈۳۳❈
برای پریدن.
روزهای خاطره گم شد در اضطراب مبهم فردا
❈۳۴❈
در ازدحام رسیدن.
دیگر ، بر دیوارهای باغ
❈۳۵❈
روزنه‌ای نیست ، برای تابش خورشید.
اینک ،
❈۳۶❈
شکسته‌ام به نیمهٔ راه فسرده‌ام به زمستان
نشسته‌ام به تَوهُم در انتظار بهار...
❈۳۷❈
تیرماه ۱۳۹۰

فایل صوتی اشعار نو ۸ - شرم

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها