بهرام سالکی:
❈۱❈
این سروده ، اشارهایست به مرگِ وجدان آدمی و مانعی که این خصلت ، برای
درندهخوییهای انسان ایجاد میکند.
درندهخوییهای انسان ایجاد میکند.
❈۲❈
او را فریفتیم!
یک شب
که ماه ، در مُحاق بود (۱)
او را به نام عشق ،
❈۳❈
به شوق ِ دیدنِ یک گل ،
به باغ کشاندیم.
آنگاه
شادمانه ،
❈۴❈
چنگالهایمان را
در خون او فرو کردیم.
..........
***
❈۵❈
اندرزهایش ،
آزارمان میداد.
از عشق میگفت
و از شکوه حُرمت انسان.
❈۶❈
بیزار بود از چکاچک شمشیرها
و در گوشمان میخواند:
دستهایتان ،
❈۷❈
برای دریدن نیست!
به گندم زارها بنگرید
گاهی به جای این همه نان ،
گل باید کاشت!
❈۸❈
افسوس!
هرگز نخواست بداند
نیازهای کرکس چیست!
❈۹❈
و باور نکرد
تقدّس ابلیس را
او پرنده را
❈۱۰❈
در آغوش آسمان میخواست.
و انکار میکرد
که پرواز ،
گریز هست ،
❈۱۱❈
نه رهایی.
***
پندهایش عبث
❈۱۲❈
و حضورش ،
سنگ راهی بود.
و مرگش ،
نوید شادمانی ما!
❈۱۳❈
اینک ،
آسوده از شماتت او
نشستهایم به انتظار کبوتر.
❈۱۴❈
در دستهای ما
قفسیست...
تابستان ۱۳۹۰
۱ - محاق: پوشیده ، سه شب آخر ماه قمری که در آن ماه از چشم ناظر زمینی دیده نمی شود.
❈۱۵❈
کامنت ها